گنجور

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۱ - صف کشیدن لشکر با همدیگر در برابر همدیگر گوید

 

دلیران ببستند ساز نبرد

برآمد براین چرخ گردنده گرد

جهان شد بکردار روی عروس

برآمد ز هر سوی آوای کوس

خروش ستوران ثریا گذشت

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۲ - رزم شنگاوه با لشکر هیتال شاه

 

به قلب اندرون شاه در پیش پیل

جهان بود گوئی چه دریای نیل

دم نای مغز سران میسترد

نفس در گلوی اجل می شمرد

وزین روی هیتال (شه) بسته صف

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۳ - رزم توپال برادر هیتال شاه با شنگاوه گوید

 

به شنگاوه گفت ای ستمکاره مرد

برآرم هم اکنون ز جان تو گرد

بگفت این و برداشت گرز گران

درآمد بشنگاوه اندر زمان

یکی گرز زد برسر ترک او

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۴ - رزم توپال با شهریار و کشته شدن توپال گوید

 

چو آمد برآویخت توپال شیر

به پیش صف شاه ارژنگ چیر

چو ارژنگ آندید آمد بکین

بجنبید گفتی ز لشکر زمین

گرفتند توپال را در زمان

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۵ - رزم هیتال شاه با شنگاوه گوید

 

کزین روی شنگاوه چون پیل مست

بزد باز بردسته گرز دست

درآمد بناورد گه همچو شیر

خروشان و جوشان چو شیر دلیر

چو هیتال آن دید بگریست زار

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۶ - رزم شهریار با نقابدار زرد پوش

 

یکی سنگ افکند بر آن سوار

فرو داد پشت آن یل نامدار

کزو سنگ بگذشت شد بر زمین

که آمد سواری و اسپی بزین

بیاورد مرد جوان برنشست

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۷ - داستان آمدن ارژنگ شاه به دروازه شهر سراندیب گوید

 

سپهدار برداشت ز آن ماه کام

درانداخت در حام یاقوت خام

وزآن روی هیتال چون این شنید

بسوی سراندیب لشکر کشید

گریزان بشد با سپه سوی شهر

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۸ - قسمت کردن شهریار دروازه ها به نامداران کوید

 

چو آمد به نزدیکی گاه شاه

بدو گفت مر پهلوان سپاه

که فردا چو خورشید از چاه غرق

برآید برآیم زجا همچو برق

ز بالا نیایم از کین شیب من

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴۹ - رفتن شهریار به پای قلعه سراندیب گوید

 

چو آمد به برج فلک آفتاب

سرهندی شب درآمد ز خواب

رمید از سر سروران خواب شد

چو از آتش روز شد آب شد

ز پائین کشیدند برباره شک

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۰ - پیدا شدن نقابدار سرخ پوش و جنگ او با شهریار

 

که ناگاه از دشت گردی بخاست

که برشد سرگرد بر چرخ راست

سپاهی برون آمد از گرد یار

سراسر در آهن نهان شد شرار

چنان اندر آهن بدی مرد غرق

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۱ - بازگشتن نقابدار سرخ پوش و شهریار از یکدیگر گوید

 

چو خورشید تابان برآرد درفش

برآریم تابان درفش بنفش

بگردیم باهم در آوردگاه

برآریم گرد از زمین تا به ماه

چنین داد پاسخ بدو شهریار

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۲ - آمدن مضراب دیو به خیمه شهریار و بردن دلارام گوید

 

شب تیره ای بود مانند قیر

نتابنده ماه و نه تابنده شیر

فلک بسته گویا در صبحگاه

گشاده در دوزخ و دود آه

ز ماهی سیه تا به مه بد جهان

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۳ - گرفتن سرخ پوش ارژنگ را گوید

 

جهان جوی ارژنگ بر بست کوس

به فیل جهان شد ز گرد آبنوس

دو جنگ گران کرده شد در سه روز

چهارم چو بفروخت گیتی فروز

دو لشکر برابر ستادند باز

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۴ - کشته شدن هیتال شاه بدست بهزاد و بر تخت نشستن ارژنگ گوید

 

بگردید بخت از شه کامکار

بفرمود تا برکشیدند دار

کشیدند دار آن زمان یوزبان

جهان را بسی هست زین در نهان

دلیران بکردند باران تیر

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۵ - پادشاه شدن فرانک درسراندیب و بند گردن ارژنگ را گوید

 

به شادی نشست از بر تخت عاج

فشاندند گوهر دلیران تاج

به شاهی بر او هندیان آفرین

بخواندند شد نام او بر نگین

جهان جوی را خواست سازد تباه

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۶ - آمدن رسول پادشاه خاور زمین به پیش لهراسپ و شکایت کردن او از ابلیس دیو گوید

 

کنون بشنو از شاه ایران سخن

هم از زال رستم گو پیلتن

شگفتی یکی داستانی زنو

ز پیر پسندیده دهقان نو

چنین گفت گوینده داستان

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۷ - خواب دیدن رستم شاه کیخسرو را کوید

 

تهمتن شب تیره راخواب شد

از آن نامه اش دل پر از تاب شد

همی دید روشن روانش بخواب

یکی قصر خرم تر از آفتاب

میان سرا بد یکی تخت زر

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۸ - آمدن رستم به خدمت لهراسپ شاه گوید

 

شهنشاه رفتش پذیره به پیش

ببوسید روی یل پاک کیش

که شاد آمدی ای سرانجمن

برافروختی جان تاریک من

تهمتن ببوسید مر دست شاه

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵۹ - خبردار شدن لهراسپ از کشتن جهن گوید

 

چو رستم برفت از در شاه نو

بشد باغ ایران پر از خارخو

پس آگاهی آمد به لهراسپ شاه

که شد کشته جهن سرافرازگاه

بدست ستمکاره ارجاسپ شاه

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶۰ - آمدن ارجاسپ شاه با پسر پولادوند بر سر ایران گوید

 

ز فولاد نام وی ارهنگ بود

خدنگش نهان در دل سنگ بود

ورا نیز ارجاسپ همراه بود

ز کین بر سر شاه لهراسپ بود

بدو گفت خون پدر باز خواه

[...]

عثمان مختاری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode