گنجور

 
عثمان مختاری

ز فولاد نام وی ارهنگ بود

خدنگش نهان در دل سنگ بود

ورا نیز ارجاسپ همراه بود

ز کین بر سر شاه لهراسپ بود

بدو گفت خون پدر باز خواه

تو برکش سوی شهر زابل سپاه

ز اولاد رستم یکی زورمند

همی بازجو کین فولادوند

برانم من از کین افراسیاب

سوی بلخ لشکر از آن سوی آب

تو آنجا بر زال کن کار تنگ

به لهراسپ سازم من اینجای جنگ

چو ایران سراسر بدست آورم

بر اولاد رستم شکست آورم

تهمتن اگر باز آید ز راه

برو نیز سازم جهان را سیاه

نبیند چو اولاد فرزند هیچ

کجا رزم را ساز آرد بسیج

که پیر است و از پیر ناید هنر

چو جا آنکه از جا نبیند پسر

بگفتند و بستند بر پیل کوس

شد از بس سپه روی دشت آبنوس

درآمد سپاهش بعرض شمار

ز گردان رهی بد زره صد هزار

گذر کرد از آب جیحون سپاه

ز گرد سواران جهان شد سیاه

شنیدم که سی سال رفت از میان

شهنشاه خسرو که شد از جهان

که از کین سپه برد ارجاسپ شاه

به ایران زمین سوی لهراسپ شاه

یکی بهره شد زان سوی سیستان

ز کین بر سر زال گیتی ستان