اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۵ - صفت جزیره اسکونه
به گرشاسب ملاح گفت این شگفت
ز روم آمد آرامش ایدر گرفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۵۷ - شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت
بمان تا برین گنگ باز از شگفت
چه بینیم کان یاد باید گرفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را
ز ملاح گرشاسب پرسید و گفت
که این حصن را چیست اندر نهفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۵ - دیدن گرشاسب دخمه سیامک را
بدان کز خرد آشکار و نهفت
یکی اوست دیگر همه چیز جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۶ - شگفتی جزیرۀ بند آب
نخستین که بر پایه رفت ای شگفت
سوار از بر اسپ جنبش گرفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۸ - شگفتی جزیرۀ رونده
سپهبد ز ملاح پرسش گرفت
کزین کوه تازان چه دانی شگفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۲ - شگفتی دیگر بتخانه ها
بد و نیک هرچ آشکار و نهفت
در آن سال بد خواست یکسر بگفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۲ - شگفتی دیگر بتخانه ها
چو هم جفت آن بُت شدی در نهفت
از آن پس برومند گشتی ز جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۳ - صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها
دگر دید از اینگونه چندان شگفت
که نتوان شمارش به سالی گرفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۴ - بازگشت گرشاسب و صفت خواسته
سخنگوی طوطی دوصد جفت جفت
به زرّین قفس ها و دیبا نهفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران
رهی رفت و با پهلوان هر چه رفت
بگفت و بیآمد سپهدار تفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۵ - بازگشت گرشاسب از هند به ایران
بپرسید شاه آن سخنها نهفت
بدو پهلوان آنچه بُد باز گفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۶ - داستان شاه روم و دخترش
چو زد پهلوان چند گه رای جفت
نهان از پدر با دل خویش گفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۶ - داستان شاه روم و دخترش
دلاور نپذرفت ازو هرچه گفت
که بُد در دلش بویه روی جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۷ - در صفت سفر
مکن خو به پُر خفتن اندر نهفت
که با کاهلی خواب شب هست جفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام
چو پردخت از آن هر دو پرسش گرفت
که هر جا که دانید چیزی شگفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام
به آزادی از پیش شایسته جفت
هنر هر چه زو دید یکسر بگفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام
به می در همی زد دم سرد و گفت
رخش دیدمی باری اندر نهفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۸ - رفتن گرشاسب به شام
برین بست پیمان و چون باد تفت
بر دختر آمد بگفت آنچه رفت
اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۷۹ - آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب
دو بیجاده گفتی که جادو نهفت
میانش به الماس اندیشه سفت