×
فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو
همی بفگند نام مردی ز ما
به تیغ او براند ز خون آسیا

فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو
سرش کردم از تن بخنجر جدا
چو باران ازو خون شد اندر هوا

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۵ - سخن دقیقی
ازیشان نیابی فزونی بها
کنمشان همه سر ز گردن جدا

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۸ - سخن دقیقی
شنیدیم و دید آن سخنها کجا
نبودی تو مر گفتنش را سزا

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۲ - سخن دقیقی
بیامد یکی تیرش اندر قفا
شد آن خسرو شاهزاده فنا

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱ - داستان هفتخوان اسفندیار
نخندد زمین تا نگرید هوا
هوا را نخوانم کف پادشا

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱ - داستان هفتخوان اسفندیار
کف شاه ابوالقاسم آن پادشا
چنین است با پاک و ناپارسا

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۵
چو او را به بستن نباشد روا
چنین بد نه خوب آید از پادشا
