جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۴ - معارضه حکیم و لئیمی که صورت این چون سیرت آن آراسته بود و صورت آن چو سیرت این ناپیراسته
بدین شکل ناخوش ز حکمت ملاف
ندیده کس از تیره گل آب صاف
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۷ - داستان اسکندر که خود را بر خاک تواضع انداخت و از خاک تواضع سر بر اوج ترفع افراخت
مرا با شما نیست رای خلاف
ازین تیرگی دارم آیینه صاف
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۲ - حکایت آن راستگوی که از ناراستی کج اندیشان به مسافرت بسیار سخن خود را راست کرد
بیا ساقیا در ده آن جام صاف
که شوید ز دل رنگ و بوی گزاف
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۳ - خردنامه سقراط
اگر بودی از جهل هر سینه صاف
برافتادی از خلق رسم خلاف
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۲۵ - خردنامه بقراط
نگویم ندانم که این اعتراف
ز دانایی خود بود محض لاف
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۷ - در نصیحت مجردان که به صحبت زنان آب خود نریزند و وصیت کدخدایان که از فرمانبرداری زنان بپرهیزید
همی زن بدو رای و می کن خلاف
که اینست رای درونهای صاف
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۲ - حکایت آن جوان رعنا که جامه های عید پوشید و به نظر عجب در خود نگریست و به آن تیر زهرآلود از پای در افتاد
بیا مطربا در نوا مو شکاف
وز آن مو که بشکافتی پرده باف
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۴۸ - داستان رسیدن اسکندر به شهری که همه مردم پاکیزه روزگار بودند و سؤال و جواب ایشان
رسد بی نزاع آنچه باشد کفاف
ازان در غلاف است تیغ خلاف
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۵۱ - داستان رسیدن سکندر در سفر دریا به فرشته کوه قاف و طلب نصیحت از وی
پس از آب شد کوه قافش مطاف
چو طفلان رسید از «الف بی » به «قاف »
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - تعریف جنگ فیل شاهزاده اورنگ زیب
وگر پایداری بروز مصاف
اگر روبرو برخورد کوه قاف
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱ - مثنوی رزمیه (کذا) (قندهارنامه)
نهنگی است تیغش به بحر مصاف
که یک لقمه او بود کوه قاف
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ساقینامه » بخش ۹ - ساز سفر
به شمشیرگر چون شوم سینه صاف؟
که در بند می خواهدم چون غلاف
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۷ - ایلچی فرستادن خان فردوس مکان یوسف خواجه نقشبندی را جواب مقرر نایافتن دویم قلیچ بی را فرستاده و ابواب متفصل مفتوح شدن و داخل به شهر بلخ و مغضوب شدن
اگر خاکریزش بود کوه قاف
سر نیزه ماست خارا شکاف
حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۴ - نخل بندی این دلگشا چمن به ستایش خاقان سخن
دهنها به دعوی گشودند و لاف
بینباشتندی به ژاژ این شکاف
حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۷ - در خطاب پادشاه که صلاح وی صلاح این کارگاه و فسادش تباهی نظام انام است گوید
به هر خم که بینی، بود درد و صاف
فراخ است پهنای میدان لاف
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۶
بهر صفه اش، صوفی یی سینه صاف
زبان، پاکش از لوث لاف و گزاف
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » حکایات » شمارهٔ ۲۲ - حکایت
برفتند با هم رهی بیخلاف
بخم ریختند آب انگور صاف