بخش ۴۸ - داستان رسیدن اسکندر به شهری که همه مردم پاکیزه روزگار بودند و سؤال و جواب ایشان
سکندر چو می گشت گرد جهان
خبر پرس هر آشکار و نهان
در اثنای رفتن به شهری رسید
در آن شهر قومی پسندیده دید
ز گفتار بیهوده لبها خموش
فروبسته از ناسزا چشم و گوش
نجسته به بد هرگز آزار هم
به هر کار نیکو مددگار هم
نه زیشان توانگر کسی نی فقیر
بر ایشان نه سلطان کسی نی امیر
برابر به هم قسمت مالشان
موافق به هم صورت حالشان
نه از محنت قحطشان سال تنگ
نه بر صفحه صلحشان حرف جنگ
ز یک خانه هر یک شده بهره مند
نه در بر در خانه هاشان نه بند
به هر در فرو برده گوری مغاک
که بیننده را زان شدی سینه چاک
سکندر چو شد واقف طورشان
شد از گفت و گو طالب غورشان
بگفتا ز اول که در وقت زیست
فرو بردن گور از بهر چیست
بگفتند از بهر آن کنده ایم
که تا در فضای جهان زنده ایم
نبندد لب خود ز ارشاد ما
دهد هر دم از مردگی یاد ما
گشاده بدین نکته دایم دهان
که ما و توییم آن دهان را زبان
ز هر کام برکنده دندان در او
زبان وار افتیم عریان در او
زبان وارمان چون به زندان کنند
ز دندانه خشت دندان کنند
دگر گفت چون خانه ها بی در است
در باز مر دزد را رهبر است
بگفتند در شهر ما نیست دزد
که از کسب دزدی خورد دستمزد
همه مردم صادقند و امین
چو خاکند امینان روی زمین
به خاک ار سپاری یکی دانه جو
دهد هفتصدت باز وقت درو
دگر گفت چون بهر مال و متاع
میان شما نیست جنگ و نزاع
بگفتند ما بنده صانعیم
به قوت و لباسی ز وی قانعیم
رسد بی نزاع آنچه باشد کفاف
ازان در غلاف است تیغ خلاف
دگر گفت چون شاه فرمانروای
درین شهر بی شور نگرفته جای
پی دفع ظلم است گفتند شاه
ز ظلم این ولایت بود در پناه
زر عدل از ظلم گیرد عیار
چو ظالم نباشد به عادل چه کار
دگر گفت چون در دیار شما
غنی نیست کس در شمار شما
بگفتند ناید در طبع کریم
حریصی نمودن پی زر و سیم
نسازد درین تنگنای مجاز
زر و سیم را جمع جز حرص و آز
دگر گفت چون از صروف زمان
ز محرومی قحط دارید امان
بگفتند بیگاه و گاهی که هست
در آمرزشیم از گناهی که هست
شود آدمی را درین دیولاخ
ز آمرزش اسباب روزی فراخ
دگر گفت کین شیوه خاص شماست
که سرمایه بخش خلاص شماست
و یا از پدر بر پدر آمده ست
گهروار از کان بدر آمده ست
بگفتند کین خاصه از ما نخاست
ابا عن جد این کشته میراث ماست
نداریم از نخل کاری خبر
ز نخل پدر چیده ایم این ثمر
سکندر چو پرداخت از گفت و گوی
به آهنگ برگشتن آورد روی
به دکانچه درزیی برگذشت
که چشم از فروغ ویش خیره گشت
به مقراض تجرید ببریده دل
ز پیوند این عالم آب و گل
فرو برده سر همچو سوزن به کار
گذشته ز دراعه عیب و عار
چو رشته سر از جاهلان تافته
سر رشته معرفت یافته
سکندر بدو گفت کای خیره سر
چو آمد به گوش تو از ما خبر
چو رشته سر از ما چرا تافتی
چو سوزن به سر تیز نشتافتی
بگفتا که من مرد آزاده ام
به راه هوس پای ننهاده ام
نیاید خوشم فر و اقبال تو
چه سازم سر خویش پامال تو
ندارم طمع گنج سیم و زرت
چو مار از چه حلقه زنم بر درت
ازین پیش در شهر ما یک دو کس
بپریدشان مرغ جان از قفس
برید آن امید خود از تاج و تخت
کشید این ز بیغوله فقر رخت
کفن بر تن آن ز خز و حریر
بر این از کهن دلق دل ناپذیر
ازین بی وفا کاخ ناپایدار
نهادندشان در یکی کنج غار
بر ایشان چو بگذشت یکچند روز
گذشتم بر آن غار با درد و سوز
ز هم دیدم آن هر دو را ریخته
به هم استخوان ها در آمیخته
نشد روشنم بعد صد اهتمام
که آن یک کدام است و این یک کدام
هوای جهان بر دلم سرد شد
ز پیوند آن خاطرم فرد شد
بدو گفت شه کای به دانشوری
تو را از همه پایه برتری
ز هر کار می بینم آگه تو را
بیا تا بر اینان کنم شه تو را
بگفتا که شاها من آن درزیم
که باشد پی خود عمل ورزیم
پی خویش دلق بقا دوختن
به از اطلس فانی اندوختن
نمی خواهم این خلعت مستعار
به عور دگر کن عطا این شعار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: سکندر هنگام گشت و گذار در جهان، به شهری رسید که مردمی شایسته و بافضیلت میزیستند. این مردم به دور از تنش و خصومت، زندگی آرامی داشتند و همه با یکدیگر برابری و صفا داشتند. آنها در پاسخ به سوال سکندر دربارهٔ گورهای کنده شده که در آن شهر وجود داشت، گفتند که هدف از آن یادآوری مرگ و استفاده از زندگی در راستای نیکی است.
سکندر همچنین متوجه شد که در این شهر نه دزدی وجود دارد و نه جنگ و نزاع، زیرا همه افراد صادق و به همدیگر محبت دارند. آنها به سادگی زندگی میکنند و در جستجوی ثروت نیستند. زمانی که سکندر به یک درزیی برخورد کرد که از زندگی او راضی بود و هیچ تمایلی به جستجوی شهرت و ثروت نداشت، به او گفت که نمیخواهد خود را پایمال قدرتهای دنیوی کند و ترجیح میدهد بر خویشتن کار کند.
در نهایت، سکندر با یادآوری ارزشها و بینشهای عمیقی که از ملاقات با این مردم کسب کرده بود، به فکر فرو رفت و به دنبال حقیقت و معنای واقعی زندگی برود.
هوش مصنوعی: سکندر وقتی در حال گشت و گذار در دنیا بود، برای خود اطلاعاتی دربارهی هر چیزی که آشکار و پنهان بود، جمعآوری میکرد.
هوش مصنوعی: در حین سفر به یک شهر، به قومی با ویژگیهای خوب و پسندیده برخورد کرد.
هوش مصنوعی: از حرفهای بیفایده پرهیز کن، دلت را از بدگویی پرکن و به جای آن، سکوت را انتخاب کن و به بهتر شنیدن و دیدن بپرداز.
هوش مصنوعی: هرگز نباید به بدی آسیب برسانی، چرا که در هر کار نیک، یاری نیز موجود است.
هوش مصنوعی: هیچیک از آنها ثروتمند نیستند، هیچکس نیز فقیر نیست؛ نه برای آنها سلطانی وجود دارد و نه امیری.
هوش مصنوعی: آنها داراییهایشان را به طور مساوی تقسیم کردهاند و وضعیتشان هم با هم هماهنگ است.
هوش مصنوعی: نه به خاطر مشکلات و کمبودهای سالهای سخت، و نه به خاطر جنگ و نزاع در زمان صلح، بلکه در واقع هیچ چیز نمیتواند آنها را از مسیرشان منحرف کند.
هوش مصنوعی: از یک خانه هر یک از افراد بهرهمند شدهاند، ولی نه در بر در خانههایشان، نه کسی به آنها وابسته است.
هوش مصنوعی: در هر دروازهای که میروی، گودالی عمیق وجود دارد که بیننده را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: زمانی که سکندر به حقیقت و عمق کلام آنها پی برد، به جستجوی بیشتر در این موضوع و گفتوگو با آنها علاقهمند شد.
هوش مصنوعی: او از ابتدا گفت که چرا در زمان زندگی، به فکر گور و قبر رفتن هستیم.
هوش مصنوعی: گفتند ما این کار را انجام دادهایم تا وقتی که در این دنیا زندگی میکنیم، چیزی را از یاد نبریم و همیشه در یادمان بماند.
هوش مصنوعی: او دهانش را از راهنمایی ما بسته نگه نمیدارد و هر لحظه ما را از یاد مرگ آگاه میکند.
هوش مصنوعی: به طور مداوم درباره این موضوع صحبت میکنم که ما و تو یک زبان مشترک داریم و باید این را درک کنیم.
هوش مصنوعی: از هر چیزی که لذت میبریم، بهرهای میگیریم، اما در نهایت در مقابل چشمان دیگران در حالتی بیپناه و بیپوشش قرار میگیریم.
هوش مصنوعی: وقتی زبان و دل ما را در بند میکشند، همچون دندانهایی که بر روی خشت میخورد، سخت میشود و از درد مینالد.
هوش مصنوعی: سخن از این است که وقتی خانهها در و دیوار ندارند، دیگران به راحتی میتوانند به آنها دسترسی پیدا کنند و این وضعیت باعث میشود کسانی که نیت ناپسند دارند، به راحتی بتوانند وارد شوند.
هوش مصنوعی: در شهر ما کسی پیدا نمیشود که از راه دزدی درآمد کسب کند و در عوض از این کار مزد بگیرد.
هوش مصنوعی: همه انسانها در اصل راستگو و مورد اعتماد هستند، مانند خاک که در روی زمین به عنوان یک عنصر امن و پایدار شناخته میشود.
هوش مصنوعی: اگر یک دانه جو را در خاک بکاری، در زمان برداشت، هفتصد دانه جو به تو باز میگردد.
هوش مصنوعی: او گفت که چرا برای مال و زحمت بر سر یکدیگر جنگ و درگیری کنید، وقتی که چیزی برای رسیدن به آن وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: گفتند ما بندگان سازندهایم و از قدرت او راضی هستیم و به آنچه که به ما عطا کرده است بسنده میکنیم.
هوش مصنوعی: هرچه به اندازه و نیاز ما باشد، بدون دعوا و اعتراض به دست میآید. اما همه چیزهایی که بر سر آنها نزاع میشود، در واقع خطرناک و تند مانند تیغ هستند.
هوش مصنوعی: او گفت که وقتی شاه در این شهر حکمرانی کند، جایی برای بیحالی و بیتحرکی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: به گفتهها این است که شاه به دنبال رفع ستم است و میگویند که ظلم در این سرزمین تحت حمایت اوست.
هوش مصنوعی: اگر ظلمی وجود نداشته باشد، عدالت هم به درستی خود را نشان نمیدهد؛ پس در دنیایی که ظلمی وجود ندارد، عدالت به چه کار میآید؟
هوش مصنوعی: دیگر گفت که در سرزمین شما کسی به ثروت و مال و مقام نیست، پس به حساب کسی از شما نمیتوان رسید.
هوش مصنوعی: گفتند که در طبیعت انسانهای بزرگ و نیکو، حرص و طمع به طلا و نقره وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در این شرایط محدود و سخت، نمیتوان به جز طمع و آز، چیزی از طلا و نقره جمعآوری کرد.
هوش مصنوعی: او گفت: زیرا که در گذر زمان از ما محروم شدهاید، در نتیجه در این دوره دچار کمبود و بیپناهی هستید.
هوش مصنوعی: گفتند در زمانهای خاصی که ما در آمرزش هستیم، از گناهانی که مرتکب شدهایم، رهایی مییابیم.
هوش مصنوعی: اگر انسان در این دنیای پر از مشکلات و سختیها از خداوند طلب آمرزش کند، وسایل و امکانات معیشت برای او فراهم خواهد شد.
هوش مصنوعی: او گفت که این روش ویژه شماست که به شما کمک میکند تا از مشکلات و گرفتاریها رهایی یابید.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی از نسل به نسل دیگر منتقل شده و ویژگیها یا ارزشهایش از نسلهای قبلی به او رسیده است؛ مانند گوهری که از اعماق زمین استخراج شده و به بیرون آورده میشود.
هوش مصنوعی: گفتند که این ویژگی خاص از جانب ما نیست و به خاطر جد و نیاکانمان، این کشته متعلق به ماست و میراث ما به شمار میآید.
هوش مصنوعی: ما از زراعت نخل چیزی نمیدانیم، اما میوهای که برداشت کردهایم، نتیجه زحمت پدرمان است.
هوش مصنوعی: سکندر پس از پایان گفت و گو، به سمت بازگشت روی آورد.
هوش مصنوعی: او از کنار یک مغازهی کوچک عبور کرد و چشمانش به زیبایی و درخشش چهرهی یکی از افراد در آنجا خیره ماند.
هوش مصنوعی: دل خود را با قدرتی تند و تیز از وابستگیهای این دنیای مادی جدا کن.
هوش مصنوعی: سر را چون سوزن در کار فرو کرده، عیب و ننگ گذشته را در دل گرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان از ناآگاهان جدا میشود و خود را از تحکم آنها رها میسازد، به درک و شناخت بهتری میرسد.
هوش مصنوعی: اسکندر به او گفت: ای احمق، وقتی خبری از ما به گوش تو رسیده است، چگونه به اینجا آمدهای؟
هوش مصنوعی: چرا رشتهای که به ما مربوط است را از سر خود جدا کردی؟ تو که مثل سوزنی تیز و برنده هستی، چرا به آن رشته نچسبیدی؟
هوش مصنوعی: او گفت که من فردی آزاد هستم و هرگز به خاطر خواهشها و تمایلات نفسانیام قدم برنداشتم.
هوش مصنوعی: خوشحالی و خوشبختی من به تو وابسته است، و وقتی که تو را نمیبینم، نمیدانم چه کنم؛ چرا که زندگیام تحت تأثیر توست.
هوش مصنوعی: من به دنبال ثروت و دارایی مثل طلا و نقره نیستم، پس چرا خودم را به تنگنا قرار دهم و به در خانهات بیفتم؟
هوش مصنوعی: تا حالا در شهر ما چند نفر وجود داشتند که جانشان به پر و بال پرندهایی از قفس پر کشیده است.
هوش مصنوعی: امید خود را از پادشاهی و قدرت قطع کن، زیرا این آرزو از درون فقر و تهیدستی برآمده است.
هوش مصنوعی: مردی که لباسش از پارچههای گرانبها و زیباست، در نهایت هم باید کفن بر تن کند، در حالی که کسی که لباس کهنه و نامناسب به تن دارد، شاید از نظر دلپسندی در جایگاه بهتری باشد.
هوش مصنوعی: از بیوفایی این دنیا، زندگی ناپایداری را بنا کردند و آن را در گوشهای تنگ و تاریک قرار دادند.
هوش مصنوعی: مدتی که بر آنها گذشت، من نیز به آن غار رفتم و با درد و رنجی که داشتم، گذر کردم.
هوش مصنوعی: از یکدیگر دیدم که آن دو نفر با هم درهم آمیختهاند و استخوانهایشان به هم پیوسته است.
هوش مصنوعی: با اینکه تلاش بسیاری کردم تا حقیقت را روشن کنم، هنوز نمیتوانم بفهمم که کدام یک از این دو حقیقت مهمتر است.
هوش مصنوعی: آسمان دنیا بر دل من سرد شده و به خاطر آن ارتباطی که داشتم، خاطراتم از گذشته دور شده است.
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای کسی که به خاطر دانشی که داری، از همه بالاتر هستی.
هوش مصنوعی: از هر چیزی که میبینم، متوجهام که تو چه آگاهی داری. پس بیا تا برای این مردم، تو را به مقامات معرفی کنم.
هوش مصنوعی: او گفت: ای پادشاه، من آن کسی هستم که در پی خود میتوانیم اقدام کنیم.
هوش مصنوعی: بهتر است به جای جمع کردن ثروت و دارایی های مادی که زودگذرند، به فکر ساختن و حفظ شخصیت و ذات خود باشیم.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم این لباس موقتی را به بهای دیگر فدای چیزی کنم؛ این را به عنوان نشانهای از خود قبول کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.