گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

ملک العرش همه ملک به مسعود سپرد

کشور عالم، هر هفت برو بر بشمرد

جمله زنگار همه هند به شمشیر سترد

ملکت هند بد و سخت حقیر آمد و خرد

منوچهری
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۱۳ - چیست آن

 

چیست آن جفت بهم ساخته همچون زن و مرد

چو فلک گرد بدورش فلک گرداگرد

از برین برف همی بارد و زیرین باران

برف گرم آید هر چند بود باران سرد

سرد و گرمش را چون نیک بیندیشی تو

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قطعات » شمارهٔ ۱۴ - خمخانه

 

تا ز خمخانه یکی دست بحمدانم برد

دید چیزی بگرانسنگی چون ماهوی گرد

هر رگی از وی برخاسته چون نیزه گیو

سر او همچو سر گرزکی و رستم گرد

آنچنان . . . ایر که در . . . ون خری بفشردم

[...]

سوزنی سمرقندی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۹

 

همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد

همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد

خوابم از دیده چنان رفت که هرگز ناید

خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد

چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸

 

آخر ای خاک دلت خون دلم چند خورد

تن ناپاک تو تا کی تن پاکان شکرد

تا دلارام من اندر جگرت جای گرفت

هر شبی ناله من گرده گردون بدرد

روضه ای در تو نهادند که از تبت او

[...]

مجد همگر
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴

 

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بی‌گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴

 

هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد

بی‌گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد

سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

روزگاریکه بهجران توأم میگذرد

فلک آنروز مبادا که ز عمرم شمرد

هر چه بر خاطر من بگذرد از شرح نیاز

مردم چشم من از اشک بنم میسترد

من همانروز که دیدم رخ زیبای ترا

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٢۶

 

ایدل آسوده همی باش که باکی نبود

گر بروی تو حسودی بحسد می نگرد

صبر کن بر حسد و حاسد و دلشاد بزی

کان بد اندیش خود از رنج حسد جان نبرد

غم مخور کز حسد آتشکده ئی شد دل او

[...]

ابن یمین
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

غمت از دل به رخم اشک جگرگون آرد

بین که هر دم فلک از پرده چه بیرون آرد

من که از خود شده ام گم ز غمت در عجبم

که به سر وقت من گمشده پی چون آورد

اشک خون ریز شب ای دل چو به غم بس نایی

[...]

جامی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ دوست

 

ای سرا پای وجودت همه زخم و غم و درد

اینهمه خنجر و شمشیر به جان تو که کرد

هیچ مردی سپهی بر سر یک خسته کشد

روی این مرد سیه باد کش اینست نبرد

حال تو آه چه پرسیم چه خواهد بودن

[...]

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش دوم - قسمت اول

 

به کم خوردن از عادت خواب و خورد

توان خویشتن را ملک خوی کرد

شیخ بهایی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۳۵

 

والی از سینه و چشم آذر و نیسان آورد

تا زند از سر درد

یغمای جندقی
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۳ - مهر درخشنده

 

چه جوابش دهی و، عذر چه خواهی آورد

پیش جدم تو خجالت زده ام خواهی کرد

ترکی شیرازی
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴ - چند قطعه ای که مرحوم ادیب الممالک درباره چین و منچوری و روس و ژاپن در مجله ادب سال سوم ۱۳۲۲ه.ق و ۲۵ آوریل ۱۹۰۴ درج کرده است

 

دور باد از من و یارانم خونریز نبرد

که تنم از آن به شکنج است و دلم پر غم و درد

خاک را سرخ ز خون پسرانم کردند

دخترانم را رخساره ز دهشت شده زرد

این چه نغمه است کز او ناله کند پیر و جوان

[...]

ادیب الممالک
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی

 

هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد

وانکه جانش ز محبت اثری یافت‌، نمرد

تربت پارس چو جان‌، جسم تو در سینه فشرد

لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد

ملک‌الشعرا بهار
 
 
sunny dark_mode