گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در تقاضا و مدح محمدبن محمودبن ناصر الدین گوید

 

ای همه ساله زخوی تو دل سلطان شاد

دل سلطان همه سال از خوی تو شادان باد

با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم

با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد

زانکه استاد تو اندر همه کاری پدرست

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری

 

ای پسر گر دل من کرد همی خواهی شاد

از پس باده مرا بوسه همی باید داد

نقل با باده بود باده دهی نقل بده

دیر گاهیست که این رسم نهاد آنکه نهاد

چند گاهیست که از باده و از بوسه مرا

[...]

فرخی سیستانی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵

 

این چه بند است که بر من غم آن ماه نهاد

دل من بر دوره خون زد و دیده بگشاد

دل من برد بگفتار دل آزار بتی

که همه فعلش بند است و همه قولش داد

بجفا کردن راد است و بدل دادن زفت

[...]

قطران تبریزی
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد

نوزتان ناف نبریده و از زه نگشاد

نوزتان سینه و پستان به دهن بر ننهاد

نوزتان روی نشست و نوزتان شیر نداد

منوچهری
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

تا جهان باشد، خسرو به سلامت ماناد

ایزد از ملکت او چشم بدان دور کناد

تن او تازه جوان باد و دلش خرم و شاد

پیشهٔ او طرب و مذهب او دانش و داد

منوچهری
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » مسمطات » شمارهٔ ۲ - شاعر ساده سخنم

 

قاضی آن بد نسب خر روش ترک نژاد

که چو دید او کله کیسه زرش آمد یاد

آنکه بی سیم کسی نبد از ارش نگشاد

سیم وی دادی و از مهتری این دارد یاد

جاودان بادا آن جای طهارت آباد

[...]

سوزنی سمرقندی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

یاد میدار که از مات نمی آید یاد

ای امید من و عهد تو سراسر همه باد

نکنی یک طرف از قصه ی من هرگز گوش

نه زِیم یک نفس از غصه تو هرگز شاد

یاوری نیست، که با خصم تو بردارم تیغ

[...]

اثیر اخسیکتی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸

 

گله هجر تو با وصل تو میکردم دوش

گر بشد عمر مرا هیچ بجزغم نگشاد

زان میان روی بمن کرد خیالت که اثیر

زین سخن بگذر و این واقعه بگذار زیاد

وصل ما مظلمه کس بقیامت نبرد

[...]

اثیر اخسیکتی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱

 

ای که عمر از پی سودای تو دادیم به باد

یاد می دار که از مات نمی آید یاد

عهدها بستی و می داشتم امید وفا

ای امید من و عهد تو سراسر همه یاد

هر چه دارند ز آیین نکویی خوبان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٠٧

 

اتفاقم شب دوشین بوثاقی افتاد

کاندرو بود حریفی صنمی حور نژاد

من و او بر صفت وامق و عذرا با هم

کرده از اول شب خلوت و عشرت بنیاد

ناگه آن چارده شب ماه بتم را در سر

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

یاد باد آنک نیاورد ز من روزی یاد

شادی آنک نبودم نفسی از وی شاد

شرح سنگین دلی و قصّه شرین باید

که بکوه آید و بر سنگ نویسد فرهاد

گر بمرغان چمن بگذری ای باد صبا

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴۵

 

ای وجودت سبب راحت و آسایش خلق

به وجودت ابدا زحمت و رنجی مرساد

از ره راستی اندر چمن دین سروی

خاطرت باد چو سرو از همه بندی آزاد

گرچه از هستی ما عارضه‌ات گرد انگیخت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۴۶

 

ای یاد حضرتت چو قدح مایه نشاط

طبع جهان به خرمی دولت تو شاد

آن لفظ وعده‌ای که پی آن محقرست

حاشا که از ضمیر منیرت رود زیاد

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۶ - غزل

 

آمکه عمری چو صبا بر سر کویش جان داد

چه شود گر همه عمرش نفسی آرد یاد

در فراق تو چو بر نامه نهم نوک قلم

از نهاد قلم و نامه برآید فریاد

بیش چون صبح مدم دم که بدین دم چو چراغ

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

آنکه هرگز سوی من چشم رضائی نگشاد

یارب از چشم بد خلق گزندش مرساد

مرحبانی طعم بود ازو در همه عمر

سعی بسیار نمودم ولی دست نداد

سالها رفت که خالی نیم از یاد کسی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

 

سرو اگر زآن قدر رفتار به بالاست زیاد

سایه گه گه چه عجب کز تو زیادت افتاد

سروی و سایه نوه سایه رحمت به زمین

سایه رحمت تو از سر ما دور مباد

راست گویند هواهاست ز تو در سر سرو

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

ز جفای فلک سفله مسلمانان داد

که بسی داغ بدین خسته ی دل ریش نهاد

کرد بیداد بسی با من مسکین به غلط

ز سر لطف مرا یک نفسی داد نداد

گاه شادی دهد و گاه غم آرد باری

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۳۱

 

می‌زنم هر نفس از دست فراقت فریاد

آه اگر نالهٔ زارم نرساند به تو باد

چه کنم گر نکنم ناله و فریاد و فغان

در فراق تو چنانم که بداندیش مباد

روز و شب غصه و خون می‌خورم و چون نخورم

[...]

حافظ
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

ای دل و جان گرامی به تمنای تو شاد

هرگز این جان من از درد تو محروم مباد

عقل و دین بردی و دل بردی و جان می طلبی

شرط تجرید همینست،زهی حسن رشاد!

حالیا نقد بدیدار تو وجدی داریم

[...]

قاسم انوار
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۵

 

هرکه چون صورت چین دیده بروی تو گشاد

چشم دیگر ز تماشای تو بر هم ننهاد

مگر آن لحظه رقیب تو زمن پوشد چشم

که رود خاک وجود من دلخسته بباد

آنچنان شادم از آنشب که بخوابت دیدم

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode