گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۶۶

 

ای سر از کبر بر فلک برده

گشته گردان چو انجم فلکی

به عقابی رسیده از مگسی

به سماکی رسیده از سمکی

بس بس اکنون که بیش از این نرسد

[...]

انوری
 

نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳۷ - فرجام کار بهرام و ناپدید شدن او در غار

 

آفرینش بسی است نیست شکی

و آفریننده هست لیک یکی

نظامی
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۲۱ - در بیان آنکه نور انبیاء و اولیاء و مؤمنان قدیم است و قایم به خدا. حدوث و عدد در صورت ایشان باشد نه در معنی‌شان. از اینرو می‌فرماید پیغامبر علیه السلام که « کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین »  و از آن سبب یک نفس‌اند که همه زنده به نور حق‌اند چون نظر به نور ایشان کنی جمله را یک بینی و اگر به صورتشان نگری متعدد نماید همچنانکه آفتاب در صد هزار خانه می‌تابد خانه‌ها متعدداند اما نور یکی است از این جهت مصطفی صلوات اللّه علیه مؤمنان را نفس واحد خواند که آن یگانگی مخصوص بدیشان است، باقی همه متعدداند ظاهراً و باطناً. مثلا هر کس را در خانه‌ی خود چراغی هست از مُردنِ چراغِ یکی، خانه‌ی دیگری تاریک نشود. زیرا هر یکی جدا چراغی دارند. الا چراغ خانه‌ی مؤمنان چون آفتاب است که اگر غروب کند یا منکسف گردد همه خانه‌ها تاریک شوند و در تقریر آنکه هر که مدح اولیا می‌کند در حقیقت مداح خویشتن است چنانکه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز می‌فرماید

 

اینچنین جان‌ها نیَند یکی

زانکه پُرند از نفاق و شکی

سلطان ولد
 

سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۱۳۰ - در بیان آنکه سرّ به نااهل نشاید گفتن که او را زیان دارد. زیرا هر سخن را سرّی است و هر سرّی را سرّی دیگر هرکه سخن را داند و سر سخن را نداند ناچار کژ رود و باز سر پیش سر سر همچون سخن است، کسی که سر سر را نداند شنیدن سر زیانش دارد از این سبب موسی علیه‌السلام آن شخصی را که از حضرتش زبان و حوش و طیور التماس می‌کرد منع می‌فرمود و می‌گفت سلیمانی باید که از دانش زبان مرغان زیان نکند، در حق تو دانستن آن زهر قاتل است. باز وی لابه می‌کرد و موسی منع می‌فرمود تا سؤال و جواب از حد گذشت. آخرالامر گفت «ای موسی اگر همه نباشد باری زبان خروس و سگ که در خانه و بر درند بیاموز تا محروم نروم.» موسی زیان آنرا در آن آموختن مشاهده می‌فرمود، چندانکه منعش می‌کرد ممکن نمی‌شد و پند موسی را قبول نمی‌کرد، تا عاقبت آندو زبانرا به وی آموخت و فرمود که «یقین دان که از دانش این زیانمند خواهی شدن.»

 

گفت با موسی کلیم یکی

ای یقین ترا نمانده شکی

سلطان ولد
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱ - سر آغاز

 

نتوانیم گفت و نیست شکی

شکر نعمت ز صد هزار یکی

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۸۶ - در سر کلمهٔ شهادت

 

اندرین اتفاق نیست شکی

که دو قسمند و هر دو قسم یکی

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۴ - در مرتبهٔ عقل و جان

 

تو به نفس شریف و عقل زکی

از شمار فرشته و ملکی

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۰۹ - در صفت عارف و عرفان

 

بلکه خود هر دو سر شوند یکی

بنماند دگر غبار شکی

اوحدی
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل دوم » بخش ۳ - حق الیقین

 

ذات هستی و وحدت است یکی

دل دانا در این نداشت شکی

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب چهارم » فصل سوم » بخش ۲ - عین الیقین

 

محدث است عالم ار نه از دو یکی

وصف او آمدی و نیست شکی

شیخ محمود شبستری
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۳۶

 

ابتدای سخن به نام یکی

در دو عالم یک است و نیست شکی

شاه نعمت‌الله ولی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » اعتقادنامه » بخش ۱ - آغاز

 

هست بی تهمت شمار یکی

نیست اندر یگانگیش شکی

جامی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۲ - حال گدا به وقت شب در جدایی شاه‌زاده

 

بلکه این صد شبست نیست شکی

که به خونم همه شدند یکی

هلالی جغتایی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۳۲

 

من ندارم در این قضیه شکی

که بود نایب و منوب یکی

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode