گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۹ - در نکوهش زن

 

زخم بر دل رسید خاقانی

تا خود آسیب بر خرد چه رسد

نقب محنت به گنج عمر رسید

تا به بنیاد کالبد چه رسد

گوئی از باغ جان رسد خبرت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۰

 

تا تو ناز فروتران نکشی

مرا تو را لاف برتری نرسد

چون کسی زیر بار بر تو نیست

بر سر اوت سروری نرسد

ور عطا بخشی ور زنی بر سر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۱

 

فتنه تا اندکی بود صعب است

سهلش انگار تا فراوان شد

آبله تا یکی است درد کند

چون همه تن گرفت آسان شد

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۵

 

نیت من نکوست در حق دوست

دوستان را نیت نکو باشد

بد او نیک من بود چه عجب

زشت من نیز خوب او باشد

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۱

 

گر به شروانم اهل دل می‌ماند

در ضمیرم سفر نمی‌آمد

ور به تبریزم آب رخ می‌بود

ارمنم آبخور نمی‌آمد

ور به ارمن دو جنس می‌دیدم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۴۵

 

هرکه را غره کرد دولت نیز

غدر آن دولتش هلاک رساند

خاک بر فرق دولتی که تو را

از سر خاک بر سماک رساند

نه نه صد جان نثار آن دولت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۰

 

اندرین هفت هشت نه صدیق

مصطفی را به خواب دیدستند

روی آن بحر دست صاحب فیض

بحر وش بی‌نقاب دیدستند

کآمد و التفات کرد به من

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۱ - در هجو شهر زوری

 

شهر زوری گدا بود خاصه

کش به بغداد پرورش کردند

به صفت چون خری بماند راست

که به شیر سگش بپروردند

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۲ - در تقاضای ده شتر از امیر الحاج

 

ای که هر دم ز تبت خلقت

صد شتر بار مشک در سفرند

گردن اشتران دهی پر زر

به کسانی که سرور هنرند

تا تو اشتر سواری اندر فید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۴

 

همه هم شهریان خاقانی

با وی از کبر درنیامیزند

چه عجب زاد را به یک‌جایند

لیک با یکدگر نیامیزند

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۷

 

شب نباشد که آه خاقانی

فلک چنبری نمی‌شکند

گرچه ار روزگار زاده است او

روزگارش به کینه می‌شکند

آبگینه ز سنگ می زاید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۸

 

تا به ارمن رسیده‌ام بر من

اهل ارمن روان می‌افشانند

خاصه همسایگان نسطوری

که مرا عیسی دوم خوانند

عیسی و چرخ چارم انگارند

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۲ - در موعظه

 

از بدان نیک ترس خاقانی

تا دل و دین تو تبه نکنند

با خدا اعتقاد پاکان دار

تا پلیدانت خاک ره نکنند

بر تن دین مدار خال سپید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۵

 

تارمویم به من نمود سپید

ز آن نمودن غمان من بفزود

بهترین دوستی که بود مرا

بدترین دشمنی به من بنمود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶۷

 

جوی دل رفته دار خاقانی

که آب دولت هنوز خواهد بود

فلک از سرخ و زرد و شام و سحر

بر قدت خلعه دوز خواهد بود

حال اگر ز آنچه بود تیره‌تر است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۴

 

دست بر پای آز نه یک چند

تا سری بر تو سر گران نشود

شو سر پای را به دست بگیر

تا دگر بر در سران نشود

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۷

 

فضل درد سر است خاقانی

فاضل از درد سر نیاساید

سرور عقل و تاجدار هنر

درد سر بیند و چنین شاید

تاج بی‌درد سر کجا باشد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در رثاء فرزند

 

وقت مردن رشید را گفتم

که بخواه آنچه آرزوت آید

گفت کو عمر کارزو خواهم

کارزو بهر عمر می‌باید

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۹

 

دور دور بدی است خاقانی

هیچ بد فعل نیک ننماید

نیکی از بد مجوی و راضی باش

که ز نیکان تو را بدی ناید

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۰

 

چون امیدم بریده نیست ز تو

همه رنجی که باشدم شاید

اهل بخشایشم سزد که دلت

بر تن و جان من ببخشاید

خاقانی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹
sunny dark_mode