گنجور

 
خاقانی

ای که هر دم ز تبت خلقت

صد شتر بار مشک در سفرند

گردن اشتران دهی پر زر

به کسانی که سرور هنرند

تا تو اشتر سواری اندر فید

خار و حنظل به فید گلشکرند

پیش اشتر دلی چو خاقانی

یاد تو جز به جام جم نخورند

دوش در ره بمانده‌اند مرا

اشتری ده که زیر بار درند

اشتری ده ه بار من بکشد

ور فروشم به تازیی بخرند

ور بندهی دهمت صد دشنام

که یکی ز آن به اشتری نبرند