اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۸ - خطاب به خواجه غیاثالدین محمد
ای همه ناز و نوشها بتو خوش
ناز ما نیز وقتها میکش
شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۱۳ - حکایت
در گروه «مذبذبین» جایش
«لا الی هؤلاء» در شانش
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵۸
از کتابت مشو جلال ملول
قلم کاهلی به خط درکش
سخن خال شود نویس که هست
سخن خال و خط نوشتن خوش
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵۹
بهر بریان امیر زاده ما
گوسفندی خرید و فربه و خوش
زود با ورجیان مطبخ وی
گو سپند افکنند در آتش
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۹
جام عین شراب دریابش
همچو آب و حباب دریابش
همه عالم تن است و او جانست
خوش حبابی پر آب دریابش
آفتابی ز ماه بسته نقاب
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۰
عاشقانه به یاد او سرخوش
ساغر می چو عاشقان درکش
مست او شو چه جای هشیاریست
نوش کن جام بادهٔ بی غش
دل اصحاب عشق و صحبت دوست
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۳۵ - امام شافعی گفت عمری گرد صوفیه گردیدم از ایشان دو سخن پسندیده شنیدم. یکی آنکه الوقت سیف قاطع و دیگر آنکه ان من العصمة ان لا تقدر
تیغ در دست توست دشمن کش
خاصه آن را که هست دشمن هش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۳۸ - در بیان معنی ان من العصمة ان لایقدر
گر تو را این نوشته ناید خوش
بشکن خامه را و دم درکش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۴۳ - سرعت نمودن غلام مقبول به انقیاد امر پادشاه و تبری کردن او از حول و قوت خویش
این مثل یاد کن که صاحب هش
ثبت العرش گفت ثم انقش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶۹ - در ذکر اصحاب تفرقه علی طبقاتهم
می کند بر دل این تمنا خوش
شرم باشد ازان عمامه و فش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۸۵ - در ترغیب بر تلاوت قرآن و وصف مصحف که محل کتاب اوست
مصحفی جو چو شاهد مهوش
بوسه زن در کنار خویشش کش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۰۱ - قصه کلنگی که او را چون باز شکار کردن کبوتر هوس کرد و به واسطه این هوس از گرفتن کرم های آبی باز ماند و به شکار کبوتر نرسید بلکه خود شکاری دیگری شد
به ازان سفره حفره آتش
که نشد زو گرسنه ای دل خوش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۵۳ - قصه روستایی که درازگوش پیر لنگ پشت ریش به بازار خر فروشان برد، دلال فریاد برداشت که کی می خرد خری جوان روان تندرست، روستایی چون آن بشنید باور داشت و از فروختن درازگوش پشیمان شد
کرده بر خاطر آن مبرد خوش
نحو را چون کسایی و اخفش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۶۰ - در تفسیر قوله تعالی: انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا
رنگ مس نیست بر رخ زر غش
بهر بیگانگان بود روکش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۷۴ - حکایتی که خدمت ارشاد مابی مولانا و مخدومنا سعدالملة والدین الکاشغری از شیخ خود خدمت مولانا نظام الدین خاموش قدس الله روحه نقل می فرموده اند
چون دهان تنور او آتش
از دهانم زبانه می زد خوش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۸ - حکایت
شبروان رنج بین و محنت کش
واو به صدر وصال خرم و خوش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۲۷ - قصه حکیمی که به واسطه مشاهده خرق عادت از اولیاء علم وی به جهل برآمد
فصل دی بود و منقلی آتش
شعله می زد میان ایشان خوش
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۴۷ - قصه عاشق شدن آن دختر ترسا بر آن جوان مسلمان و در مفارقت وی بر بستر مرگ افتادن و جان دادن
عالمی را ز مهر آن مهوش
دل چو قندیل دیر پر آتش