ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران
چون بدیدم که قصه گشت دراز
ساز و برگ سفر نمودم ساز
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران
گفت ما مبلغی کنیم نیاز
مابقی را تو خود مهیا ساز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲ - گفتار دوم در خلقت جهان
غم نبودی به روزگار دراز
نه حسود ونه مفسد و غماز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳ - در مذمت مخدرات و مسکرات
چون که خالی شدند خلق از آز
سر نهند از نشیب سوی فراز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۴ - گفتار سوم سبب نظم کتاب
خواجگی کرده سالهای دراز
در فتوت ز خواجگان ممتاز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸ - سبب بنای زندان
همه عشاق مرگ و مرگ از ناز
نکند روی خود بدیشان باز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۸ - سبب بنای زندان
پس کشندش به داربست فراز
طاقت گفتنش ندارم باز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۱ - در نیکامی و بدنامی می گوید
گویی از ملّت و خدا و نماز
گوید این ژاژها به دور انداز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۵ - داستان شبی از شب های جوانی
تار بگرفت و برکشید آواز
این غزل را بخواند در شهناز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۷ - خواب دیدن بهار سنائی را
کردم این کارنامه را آغاز
تاکی آید به سر حدیث دراز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۱ - در فضیلت شاگردی کردن
خویش را آزمون کن از آغاز
که چه علمی به طبعت آید ساز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۴ - در وصف باغچهٔ بهار و شرح حال او در خانه
تخم گل خواسته ز راه دراز
کشته و هر طرف نشانده پیاز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۳ - محشور شدن دو خانواده
این کشاکش بسی نگشت دراز
که شدند آن چهار تن دمساز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۴ - در مسافرت کردن شوهر و سپردن خانه و زن خود بهدست رفیق بدگوهر
بود بازیگری نمایش باز
لاجرم کرد این نمایش، ساز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۴ - در مسافرت کردن شوهر و سپردن خانه و زن خود بهدست رفیق بدگوهر
کفت زن چند ازبن نهفتن راز
چیست این روی زرد و گرم و گداز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۴ - در مسافرت کردن شوهر و سپردن خانه و زن خود بهدست رفیق بدگوهر
داد سوگند مرد حیلتساز
که زن آن راز را نگو باز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۵ - حکمت
وآن جوان دو روی کاغذ ساز
ساخته بود کاغذی ز آغاز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۸ - داستان مرد حکیم
چون کشی، ریش احمق است دراز
ور رها شد درازیش به دو قاز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۰ - داستان مسافرت به یزد
با اجانب نبودهام دمساز
با اجامر نگشتهام همراز
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۵۲ - در شکایت از خالق
همه بینیم جز وی از آغاز
غافل از روزگارهای دراز