گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹۷

 

هرکه بیند به چشم بیمارش

می شود درزمان پرستارش

توبه را می کند خراباتی

لب میگون و چشم خمارش

زندگانی به خضر بخشیده است

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » مثنویات » معراجیه

 

که کند تا ز خواب بیدارش؟

که گشاید قبا و دستارش؟

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » مثنویات » معراجیه

 

مهر من چون نبود در بارش

زان کسادی گرفت بازارش

فیاض لاهیجی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

آنکه در پرده نیست رخسارش

می نشاید نهفت ز اغیارش

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

مدتی گر دهی بیکبارش

همه ی عمر تا کنی یارش

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

تا نیازاردت، نیازارش؛

ور کند شکوه، مرده انگارش!

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

بگذر از آن دیار و، بگذارش؛

دل خود، جمع دار از کارش!

آذر بیگدلی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۷۶

 

هر که در کوی او بود بارش

کی بود آرزوی گلزارش

کوی او گلشنی است کز خوبی

کرده آرایش جهان خوارش

قوت جان و قوت روح آمد

[...]

نورعلیشاه
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

نگه مست و چشم هشیارش

لب شیرین و تلخ گفتارش

دیدم و دل بمهر او دادم

تا توانی بگو بیازارش

رفت و پوشید چشم از نگهی

[...]

نشاط اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

هر کرا بار میدهد یارش

دامن وصل گونگه دارش

تلخ شد کام کوهکن شیرین

زنده کن زآن لب شکربارش

سرو پابست او شود چو تزرو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

هر که سری بسر نهد یارش

گو بجان سر او نگهدارش

هر که چون بلبل است طالب گل

جای بر دیدگان دهد خارش

هندوئی کاو فتاده در آتش

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۲ - د‌ر ستایش مر‌حوم محمدشاه غازی‌ گوید

 

کس مبادا چو من دلی زارش

که بود باژگونه هنجارش

از ره و رسم مردمی به‌کنار

بسفه رأی اهرمن وارش

باده ‌پیما و رند و امردباز

[...]

قاآنی
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۱۶ - غزل مرادف

 

پر و پایی نداشت گفتارش

خفت و تا صبحدم همین کارش

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۰ - حکایت اشرف خر

 

هرکه زر داشت زار شدکارش

گشت رخ زرد همچو دینارش

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۳ - در عقل و علم

 

نشود ابن سعد سالارش

نیز شمر لعین جلودارش

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode