گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

دوش تا روز من از عشق تو بودم به خروش

تو چه دانی که چه بود از غم تو بر من دوش

می زدم آب صبوری زد و دیده بر دل

چون دل از آتش عشق تو برآوری جوش

گاه چون نای بدم از غم تو با ناله

[...]

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - در مدح امیر اتابک برغوش

 

اندر آورد سپهر از ره تشریف بگوش

حلقه بندگی میراتابک بر غوش

چرخ در گوش کشد حلقه فرمان ورا

دهر مرغاشیه دولت او را بر دوش

تا کله گوشه رسانید ز اقبال بچرخ

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - در مدح امیر اتابک برغوش

 

ببر ای باد صبا مژده بتلقین سروش

بهمه خلق جهان دربدر و گوش بگوش

که شفا یافت سر تاجوران تاج الدین

عین دولت شرف لشکر خلخ برغوش

سرکش توران مسعود که دارد زشرف

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۶

 

هر که فریاد‌رسِ روز مصیبت خواهد

گو در ایّامِ سلامت به جوانمردی کوش

بندهٔ حلقه‌به‌گوش اَر ننوازی بِرَوَد

لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه‌به‌گوش

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۰

 

ای دل از گردش ایام مخالف مخروش

با قضایی که ز تدبیر برون است مکوش

غم بگذشته و اندیشه ی آینده هباست

حال دریاب و مخور بیهُده اندوه می نوش

دوش بگذشت و مبر رنج که نو باز آری

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۵

 

آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش

وان شکر خنده شیرین تو از چشمه نوش

گریه می آیدم از دور به آواز بلند

که ازان گریه نمی آیدم آواز به گوش

سر و قد، از چمن سبز به بیرون چه روی؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

ای ز جام می عشق تو خرد رفته ز هوش

لب و دندان ترا لعل و گهر حلقه بگوش

عکس یاقوت لبت سوی بدخشان بردند

آمد اندر رگ کان خون دل لعل بجوش

پاسخ تلخ تو و خنده شیرین با هم

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

ای شبت غالیه آسا و مهت غالیه پوش

خط ریحان تو پیرایه ی یاقوت خموش

روی زیبای ترا بدر منیر آینه دار

حلقه ی گوش ترا شاه فلک حلقه بگوش

دلم از ناوک چشم تو سراسر همه نیش

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

سخنی گفتم و صد قول خطا کردم گوش

قدحی خوردم و صد نیش جفا کردم نوش

من همان لحظه که بر طلعتش افکندم چشم

گفتم این فتنه ندارد دل مسکینان گوش

چون ننالم که چو از پرده برون آید گل

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

ترک خنجرکش لشکر شکن ترلک پوش

بُت خورشید بناگوش و مه دُردی نوش

غمزه اش قرچی و یاقوت خموشش جاندار

ابرویش حاجب و هندوی سیاهش چاوش

عنبرش خادم آن سنبل هندوی دراز

[...]

خواجوی کرمانی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

در خرابات مغان مست و بهم بر زده دوش

می‌کشیدند مرا چون سر زلف تو به دوش

دیدم از باده نوشین و لب نوش لبان

بزم رندان خرابات پر از «نوشانوش»

قصه حال پریشان من امشب زغمت

[...]

سلمان ساوجی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

بنده از دوست سئوالی بصفا کردم دوش

قصه سر ترا چند بود این سرپوش؟

عاشقان در رخ زیبای تو حیران شده اند

همه مستند، نه مدهوش و لیکن خاموش

صفت باده اگر زاهد ما بشناسد

[...]

قاسم انوار
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

بزم برهم زده‌ای ای دل بر خشم به جوش

چشم از جنگ بغو غالب از اعراض خموش

گرمیش شعله فروزان ز رخ ماه شعاع

تلخیش زهر چکان از دو لب زهر فروش

خواب بیهوشی و کیفیت مستی ز سرش

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ شرف‌الدین علی

 

محمل آمد به در شهر مباشید خموش

سینه‌ها را بخراشید و برآرید خروش

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش سوم - قسمت دوم

 

بسا دانا که از من گشت خاموش

درازیش از زبان آمد سوی گوش

شیخ بهایی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶

 

در بغل مصحف و سجاده تقوا بر دوش

برد از مدرسه ام مغبچه باده فروش

در نماز از صف اصحاب برونم آورد

بر زبان نیت و تکبیر مؤذن در گوش

هم در احرام ز سوداش به سر مانده دو دست

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

دوش در صومعه آمد صنم باده فروش

جام می در کف و زنار حمایل بر دوش

همه سرمایهٔ سودای دل خام طمع

همه نقصان متاع من اسلام فروش

غمزه اش گرم عنان گشته که بگریز، مَایست

[...]

عرفی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

من که افسرده‌ترم از نفس مرغ خموش

کی رسد در چمن حسن توام لاف خروش

جان گر از بهر نثارت نفرستم چه کنم

گل مفلس چه کند گر نشود عطرفروش

چه بهشت‌ست محبت که درو می‌گردند

[...]

فصیحی هروی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۰۸

 

آریم بر سر حرف و، نشوی حرف نیوش

از جرس پنبه بر آری و، گذاری در گوش

واعظ قزوینی
 
 
۱
۲