گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۶

 

یا رب این بوی خوش از روضه جان می‌آید

یا نسیمیست کز آن سوی جهان می‌آید

یا رب این آب حیات از چه وطن می‌جوشد

یا رب این نور صفات از چه مکان می‌آید

عجب این غلغله از جوق ملک می‌خیزد

[...]

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

آن نه عشق است که از دل به دهان می‌آید

وان نه عاشق که ز معشوق به جان می‌آید

گو برو در پس زانوی سلامت بنشین

آن که از دست ملامت به فغان می‌آید

کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۱

 

سبزه‌ها می‌دمد و آب روان می‌آید

ابر چون دیده من گریه‌کنان می‌آید

از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن

هوسی در دل هر پیر و جوان می‌آید

سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳

 

یار می‌آید و در دیده چنان می‌آید

که پری پیکری از عالم جان می‌آید

سر سودای تو گنجی است نهان در دل من

به زیان می‌رود آن چون به زبان می‌آید

من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

از لب او سختی چون به زبان می‌آید

گوییا آب حیاتی به دهان می‌آید

خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت

در دل خسته مراه نیز چنان می‌آید

بر در او نه منم آمده جان بر کف دست

[...]

کمال خجندی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

نه ز جهدم به کف بخت عنان می‌آید

نه به زورم زه دولت به کمان می‌آید

نه مرا بازوی قایم نه مرا دیده راست

همه بی‌قصد خدنگم به نشان می‌آید

تو که آسوده‌دلی از نفسم سود مخواه

[...]

نظیری نیشابوری
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

آفت تقوی ما جلوه کنان می آید

خوش شراری به سر خرمن جان می آید

عمرها رفت پس از سوختن ما و هنوز

بوی مهر تو ز خاکسترمان می آید

روزی از دیده گذشتی تو و خون از مژه ام

[...]

میرداماد
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۲۶

 

از لب خلق دم باد خزان می‌آید

بوی کافور ازین مرده‌دلان می‌آید

باده پاک گهر چشم مرا دریا کرد

کار سنگ یده از رطل گران می‌آید

دست بر خاطر آگاه ندارد شیطان

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

دوستان، مژده که ماه رمضان می‌آید

وقت آمرزش هر پیر و جوان می‌آید

می‌توان کرد نثار قدمش جان عزیز

که ز درگاه خداوند جهان می‌آید

سفره رحمتش افتاده و، این ماه شریف

[...]

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۸

 

یاد چشمت چو پی غارت جان می آید

خواب و آرام به تاراج فغان می آید

امتحان دل خود کردم و حالش دیدم

می رود هر که ز کوی تو به جان می آید

تا نیامد به سرخاک من آن گل نشکفت

[...]

اسیر شهرستانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۷

 

هر کرا عشق نهانی به زبان می‌آید

شمع‌سان آتش پیدایش به جان می‌آید

باغبان را خبری می‌دهد و گلچین را

عندلیبی به گلی گر به فغان می‌آید

هرکه او حالت طوفانی عشق تو بدید

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

صبحدم باد صبا مشک فشان می‌آید

گوئی از طرهٔ آن جان جهان می‌آید

عجب است اینکه رساند بیقین عاشق را

دهن او که نه در وهم و گمان میآید

بسکه بر ناوک نازش دل و جان گشته هدف

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode