آفت تقوی ما جلوه کنان می آید
خوش شراری به سر خرمن جان می آید
عمرها رفت پس از سوختن ما و هنوز
بوی مهر تو ز خاکسترمان می آید
روزی از دیده گذشتی تو و خون از مژه ام
آمد و عمر به سر رفت و همان می آید
سر مژگان تو گردم که به یادش همه شب
مژه در دیده من نوک سنان می آید
گریه زینسان نبود تلخ همانا امشب
جای خوناب دل از دیده روان می آید
دل به عشق تو سپردم به امانت لیکن
باورم نیست که دیگر به میان می آید
آب این بحر همه آتش سوزان کشتی
کی به افسون معلم به کران می آید
چند گوئی مکش از جور من اشراق نفس
شعله چون در کسی افتد به فغان می آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات عمیق خود نسبت به عشق و دلتنگی صحبت میکند. او به یادآوری خاطرات تلخ و شیرین گذشته میپردازد و از سوختن دلش به خاطر غیبت محبوبش سخن میگوید. بوی عشق همچنان از خاکستر خاطراتش برمیخیزد و مرور لحظات گذشته دلش را میسوزاند. شاعر به تصویرسازی احساساتی چون گریه و اندوه میپردازد و از امیدی ناچیز به بازگشت محبوبش سخن میگوید. او به شدت با فقدان و جدایی دست و پنجه نرم میکند و در نهایت به نشانههایی از درد و غم در زندگیاش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: آفت تقوی به صورت زیبا و جذاب نمایان میشود و همچون شعله آتش، با شدت به جان انسان آسیب میزند.
هوش مصنوعی: سالها از عمر ما گذشته و هنوز هم بوی عشق و محبت تو از خاکستر قلبمان به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: روزی تو از کنارم رد شدی و اشک از چشمانم ریخت. آن زمان، زندگیام به سر آمد و همان حس همیشه در دلم باقی ماند.
هوش مصنوعی: من به خاطر یاد تو تا صبح بیدارم و هر لحظه که پلک میزنم، احساس میکنم نوک نیزهها به چشمانم میآید.
هوش مصنوعی: امشب اشکها به خاطر درد دل از چشمانم سرازیر میشود و این گريه هیچگونه تلخی ندارد.
هوش مصنوعی: من قلبم را به عشق تو سپردم، ولی نمیتوانم باور کنم که دوباره به سراغم خواهد آمد.
هوش مصنوعی: آب این دریا مانند آتش است که کشتی را میسوزاند. چگونه میتواند با جادوی معلم به مقصد برسد؟
هوش مصنوعی: چند بار بگویی که به خاطر ظلم من نزن، وقتی که شعلهی نفس در کسی شعلهور شود، فریادش بلند میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب این بوی خوش از روضه جان میآید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان میآید
یا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان میآید
عجب این غلغله از جوق ملک میخیزد
[...]
آن نه عشق است که از دل به دهان میآید
وان نه عاشق که ز معشوق به جان میآید
گو برو در پس زانوی سلامت بنشین
آن که از دست ملامت به فغان میآید
کشتی هر که در این ورطه خونخوار افتاد
[...]
سبزهها میدمد و آب روان میآید
ابر چون دیده من گریهکنان میآید
از پس گشتن صحرا و لب جوی و چمن
هوسی در دل هر پیر و جوان میآید
سر و بالای من از من شده، زانم ناخوش
[...]
یار میآید و در دیده چنان میآید
که پری پیکری از عالم جان میآید
سر سودای تو گنجی است نهان در دل من
به زیان میرود آن چون به زبان میآید
من گرفتم که ز عشق تو حکایت نکنم
[...]
از لب او سختی چون به زبان میآید
گوییا آب حیاتی به دهان میآید
خواهد آمد ز منت تیر بلا بر جان گفت
در دل خسته مراه نیز چنان میآید
بر در او نه منم آمده جان بر کف دست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.