گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

خامش ای دل منشین کو بودش رحم بسی

نه چنان هم که دهد بی‌طلبی کام کسی

ترسم ای روز وصال ای ز تو خوش روز دلم

نرسد عمر به پایان و به پایان برسی

تا که در ذوق خریدار کدام آید خوش

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

گر نه رخسار وی آشوب جهان بایستی

آن پری از نظر خلق نهان بایستی

آنکه بهرد گران عاقبت از ما بگذشت

هم از اول بمراد دگران بایستی

آبم از دیده روانست و دریغا که مرا

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

دل دگر با که سپارم که تو در جان منی

جان دگر با که فشانم که تو جانان منی

هنری نیست جز اینم ز چه پنهان سازم

گو همه خلق بدانند تو جانان منی

گفتمت مهر و در این گفته چه جای نظر است

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

در همه کون و مکان نیست جز اینم هوسی

که مگر بی هوسی زیست توانم نفسی

شعله‌ها سر زده‌ام از دل و جان طور صفت

موسی‌ای نیست دریغا که بجوید قبسی

بسته این گمشدگان دیده و گوش،  ارنه به راه

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

موکب شاه جهان آمده است و از پی

نصر و فتح است و ظفر تا بخراسان از ری

کاسه از فرق عدو گیر نه از دست حبیب

نغمه از ناله ی وی جوی نه از ناله ی نی

دشمن از تیغ شهنشه خرد از لمعه ی عشق

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

من و اندیشه ی باری که ندارد یاری

نگشاید دل از آن گل که بود با خاری

عجب از مفلس بی خانه که مهمان خواند

دل بدست آر و پس آنگه بطلب دلداری

راحت هر دو جهان پاکی دل از هوس است

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

تو بدین شکل و شمایل که به خود می‌نگری

جای آن است که بر ما به تکبر گذری

گر نه خود جان منی از چه برون می نایی

گر نه خود عمر منی از چه بغفلت گذری

من چنان رفته ام از خود که زخود بی خبرم

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

من در این جمع و پریشان دلم از غوغایی

دیده جایی نگران دارم و خاطر جایی

گر هلاکم طلبد دوست چه پرهیز ز خصم

ور نجاتم طلبد از که دگر پروایی

عزت این بس که مرا بندهٔ خود می‌خوانی

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

روزها رفت و نکردی بسوی ما نظری

خبرت باد که عمریست زما بی خبری

بر سر راه تو تا چند نشینم که مرا

بتحسر بگذاری بتکبر گذری

گر تو بر من بسر زلف پریشان نازی

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

ای گدایی درت مایه صاحب جاهی

فخرها کرده بدوران تو شاهنشاهی

مانده سر گشته بره چرخ هم از گام نخست

خواست با پایه ی قدر تو کند همراهی

خاک پای تو بود چشمه ی حیوان و رسید

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - خون تو در گردن ماست

 

دوش میگفت کسی گفت فلان خواجه مرا

که فلان از پی جاه و خطر و مسکن ماست

گفتم ار باز ببینیش بگو کای خواجه

مال و جاهت چه بود خون تو در گردن ماست

خواجه هشدار و میندیش و میاسا که فلان

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۰

 

گوش بر حلقه ی زهاد ندارم تا هست

حلقه ی بندگی پیر مغان در گوشم

دیده ام از چه ندانم که گهر میریزد

سخنی بود بیاد از تو ولی در گوشم

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات بازمانده » شمیران

 

وقت من خوش که اگر کوه و اگر صحرا بود

بی وجودت نتوانم که دمی تنها بود

خاک ری خاصه شمیران که در آن موکب شاه

نزهت افزای بهشتی ست که در دنیا بود

آسمان گو دگر اینسان بتمتع مخرام

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات بازمانده » بار غم بر دل و دل بر سر زلفش ترسم

 

بار غم بر دل و دل بر سر زلفش ترسم

که گرانی کند و بگسلد این رشته زهم

ای نسیم سحر آهسته بر آن زلف گذر

که زگستاخی تو سلسله ها خورد بهم

گر توانی رخش ای شام بپوشان در زلف

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات بازمانده » این همان دشت و من خسته همان نخجیرم

 

این همان دشت و من خسته همان نخجیرم

که فکندی و گذشتی چو زدی با تیرم

بی‌تو ای دوست به من جای ملامت نبود

که فزونست ز اندازه همی تقصیرم

پای تدبیر من از کعبه و از دیر برید

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۴

 

باز خون دلم از چشم روانست بروی

تا بروی تو دگر چشم که باز است امشب

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۸

 

فکر شیرین همه آزار دل خسرو بود

ورنه هرگز سر پرسیدن فرهاد نداشت

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۱

 

حسرت کشتن من در دل او مردم و ماند

شرم ای هجر نکردی تو چرا از دل دوست

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۹

 

گفتمش دل ز غم عشق تو خون خواهد شد

زیر لب خنده‌زنان گفت که چون خواهد شد

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۴

 

شادمان غیر به الطاف تو، من شادم ازین

که یقینت به وفاداری او نیست هنوز

نشاط اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵