گنجور

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

عیبِ رندان مَکُن ای زاهدِ پاکیزه‌سرشت

که گناهِ دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار، که کِشت

همه کس طالبِ یارند چه هشیار و چه مست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵

 

شربتی از لبِ لعلش نچشیدیم و بِرَفت

رویِ مَه پیکرِ او سیر ندیدیم و برفت

گویی از صحبتِ ما نیک به تنگ آمده بود

بار بربست و به گَردش نرسیدیم و برفت

بس که ما فاتحه و حرزِ یمانی خواندیم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

صوفی ار باده به‌اندازه خورَد نوشش باد

ور نه اندیشهٔ این کار فراموشش باد

آن‌که یک جرعه مِی از دست توانَد دادن

دست با شاهدِ مقصود در آغوشش باد

پیرِ ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

خسروا گویِ فلک در خَمِ چوگان تو باد

ساحتِ کون و مکان عرصهٔ میدانِ تو باد

زلفِ خاتونِ ظفر شیفتهٔ پرچم توست

دیدهٔ فتحِ ابد عاشقِ جولانِ تو باد

ای که انشاءِ عطارد صفتِ شوکتِ توست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد

عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد

این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد

این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد

صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت

هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد

نقشِ هر نغمه که زد راه به جایی دارد

عالَم از نالهٔ عُشّاق مبادا خالی

که خوش‌آهنگ و فرح‌بخش هوایی دارد

پیر دُردی‌کَش ما گرچه ندارد زر و زور

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد

باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد

از سَرِ کُشتهٔ خود می‌گذری همچون باد

چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد

ماهِ خورشید نُمایَش ز پسِ پردهٔ زلف

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد

بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد

شیوهٔ حور و پری گرچه لطیف است ولی

خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد

چشمهٔ چشمِ مرا ای گلِ خندان دریاب

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد

بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش

عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

بلبلی خونِ دلی خورد و گلی حاصل کرد

بادِ غیرت به صدش خار پریشان‌دل کرد

طوطیی را به خیالِ شکری دل خوش بود

ناگَهَش سیلِ فنا نقشِ اَمَل، باطل کرد

قُرَّةُ الْعینِ من آن میوهٔ دل یادش باد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد

تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد

آن‌چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم

این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد

دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

یاد باد آن که ز ما وقتِ سفر یاد نکرد

به وداعی دلِ غمدیدهٔ ما شاد نکرد

آن جوانبخت که می‌زد رقمِ خیر و قبول

بندهٔ پیر ندانم ز چه آزاد نکرد

کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد

آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد

اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲

 

دوستان دخترِ رَز توبه ز مستوری کرد

شد سویِ محتسب و کار به دستوری کرد

آمد از پرده به مجلس عَرَقَش پاک کنید

تا نگویند حریفان که چرا دوری کرد

مژدگانی بده ای دل که دگر مطربِ عشق

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

سال‌ها دل طلبِ جامِ جم از ما می‌کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا می‌کرد

گوهری کز صدفِ کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگانِ لبِ دریا می‌کرد

مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

ساقی ار باده از این دست به جام اندازد

عارفان را همه در شُربِ مُدام اندازد

ور چُنین زیرِ خَم زلف نهد دانهٔ خال

ای بسا مرغِ خِرَد را که به دام اندازد

ای خوشا دولتِ آن مست که در پایِ حریف

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت

عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد

پای از این دایره بیرون نَنِهَد تا باشد

من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم

داغِ سودای توام سِرِّ سُویدا باشد

تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر

[...]

حافظ
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode