انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۷ - در قناعت
به خدایی که معول به همه چیز بدوست
به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست
که به اقطاع نخواهم نه جهان بلکه فلک
نه فلک نیز مجرد فلک و هرچه دروست

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
هرگز از یاد نخواهد شدنم صحبت دوست
کی فراموش شود چون همه هستی من اوست
بی سهی سرو و سمن سای تو ایجان جهان
همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست
تا برفتی ز برم در نظرم قامت تو
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست
من دگر دوست ندارم بجز این مونس دوست
فکر بسیار چه حاجت در رخش چون دیدم
گر بازم سر و گر نیز نظر هر دو نکوست
خوانده قصه طوبی که برآمده ز بهشت
[...]

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹
دل من در خم چوگان دو زلفش چون گوست
که کند چاره ی درد دل ما را جز دوست
رود خون می رود از دیده ی من در غم او
دل سنگین نگارم مگر از آهن و روست
نام و ننگ و دل و دین در سر کارت کردم
[...]

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
آفتابیست جمالت که جهان پرتو اوست
همه را از همه رو روی بدان روی نکوست
تا جمال تو بدیدم خوش و خندان گشتم
همه شب ذکر دلم تا بسحر یا من هوست
بنده از دیدن دیدار تو گشتم فربه
[...]

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
دل من شیوه شیرین ترا دارد دوست
هر کجا شیوه شیرین، دل من بنده اوست
عاشق روی توام، از همه رو، در همه حال
قصه روی و ریا نیست، سخن روی بروست
زاهد، از ما مطلب شیوه زهد و تقوی
[...]

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست
چکند با کشش دل که میانمن و اوست
غایت مهر و وفا داری من می بیند
ناز او با من از آن است نه از تندی خوست
با که گویم غم بدخویی آن مایه لطف
[...]

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم
گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست
چکند با کشش دل که میان من و اوست؟

شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت دوم
گر کشد خصم بزور از کف من دامن دوست
چکند با کشش دل که میان من و اوست؟

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
آن دل آرام که دل آینه دار رخ اوست
دوستش دارم و داند که ورا دارم دوست
مرغ دل صید شد از تیر نگاهش زیرا
آن کمانکش مژه اش تیر و کمانش ابروست
چشم مست سیهش رهزن هوش و خرد است
[...]

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحهها » شمارهٔ ۳۹
با قدت ننگرم ار خود همه سرو لب جوست
یا به شمشاد توان با همه اندام که اوست
راست از سدره و طوبیم ببالای تو روست
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » چند مرثیهٔ دیگر » تضمین غزل سعدی
شه دین گفت به تن زخم مرا، مرهم ازوست
شکر او را که مرا عهد و وفا محکم از اوست
غمی ار، هست مرا شادم از آن کان غم ازوست
«به جهان خرم از آنم که جهان خرّم ازوست»

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
گیرم اندر دل پر درد هزاران غم از اوست
داوری پیش که آرم که همه عالم از اوست
شادی خاطر او باد زما یکسان است
دل اگر غمزده از دوست وگر خرم ازوست
خون بده جای می کهنه مرا ای ساقی
[...]

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
گر جهان دشمن جانند مرا جانان دوست
همه مغز است نصیب من و از آنان پوست
تاکه چوگان سر زلف فکندی بر دوش
ای بسا سر، که به میدان تو برگشته چو، گوست
سرب ار ریزد، و مس جیوه نگردد، زر و سیم
[...]
