دل من در بر دلدار چو گفت الله دوست
یار دانست که این عاشق دیرینه اوست
در برویم بگشاد و برخویشم بنشاند
با گدا پادشه هر دو جهان روی بر اوست
ساغر می ز لب لعل مرا گفت بگیر
نه از آن باده که در خم و صراحی و سبوست
عکس رخساره او در قدحی میدیدم
روشنم شد که می لعل و بت شاهد اوست
ما که قشریم در این باغ تویی لب لباب
پوست از مغز برون آمده و مغز از پوست
ذات اسماء و صفات تو به تحقیق یکی است
چه درخت است که پر سیب و انارست و کدوست
کوهیا شعر تو اسرا ازل کرد بیان
تا نگویند حریفان که چرا بیهدهگوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به عشق و محبت اشاره دارد. شاعر در ابتدا از دلدار و دوست خود صحبت میکند و بیان میکند که دل او در عشق به آن محبوب است. او از حالت فیض و محبت گفته و به نزدیکی و صمیمیت بین خود و محبوبش اشاره میکند، حتی به طوری که خود را برابر گدا و پادشاهی میبیند که هر دو دنیا برای او معنا دارد. شاعر در ادامه به توصیف میپردازد و یادآور میشود که نوشیدن شراب عشق از لب محبوبش، تنها از آن روح و زیبایی خالص اوست. در نهایت، او به موضوع یکسانی ذات و صفات خداوند اشاره کرده و بیان میکند که هیچ زیبایی و کمالی جز در محبت و عشق نمیتواند یافت شود. در کل، شعر نشاندهندهای از عشق عمیق و واماندگی عاشق نسبت به محبوب است.
هوش مصنوعی: دل من که به عشق دلبر وابسته است، وقتی نام خدا را میبرد، به روشنی میداند که این عشق قدیمی و دیرینهای است که در دلش جای دارد.
هوش مصنوعی: در دلشکستهای با زندگی و رنج خود به جایی رسیدم که همچون یک گدا و پادشاه در کنار هم نشستهایم. هر دو از نظر مقام و جایگاه هیچ تفاوتی نداریم و تمام جهان به طرف او معطوف است.
هوش مصنوعی: جام می از لب سرخ من گفت که بنوش، اما نه از آن نوشیدنی که در ظرفها و لولهها وجود دارد.
هوش مصنوعی: صنعت مینوشی را در جامی مشاهده میکردم و با روشنی که از تصویر چهره او در آن به وجود آمد، متوجه شدم که آن می، رنگ لعل و زیبایی چهره اوست.
هوش مصنوعی: ما که در این باغ زندگی میکنیم، مثل درختانی هستیم که فقط ظاهرشان را میبینید، اما مضمون و حقیقت وجودمان از ما برون آمده و درونیتمان از ظاهری که داریم جداست.
هوش مصنوعی: خلاصهاش این است که ماهیت و ویژگیهای تو در حقیقت یکی هستند، مانند درختی که هم میوه سیب و انار دارد و هم کدو.
هوش مصنوعی: شعر تو مانند کوهی است که از ازل به سایرین پیام رسانده تا رقبایت نتوانند بگویند چرا به طور بیهوده صحبت میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که معول به همه چیز بدوست
به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست
که به اقطاع نخواهم نه جهان بلکه فلک
نه فلک نیز مجرد فلک و هرچه دروست
هرگز از یاد نخواهد شدنم صحبت دوست
کی فراموش شود چون همه هستی من اوست
بی سهی سرو و سمن سای تو ایجان جهان
همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست
تا برفتی ز برم در نظرم قامت تو
[...]
دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست
من دگر دوست ندارم بجز این مونس دوست
فکر بسیار چه حاجت در رخش چون دیدم
گر بازم سر و گر نیز نظر هر دو نکوست
خوانده قصه طوبی که برآمده ز بهشت
[...]
دل من در خم چوگان دو زلفش چون گوست
که کند چاره ی درد دل ما را جز دوست
رود خون می رود از دیده ی من در غم او
دل سنگین نگارم مگر از آهن و روست
نام و ننگ و دل و دین در سر کارت کردم
[...]
آفتابیست جمالت که جهان پرتو اوست
همه را از همه رو روی بدان روی نکوست
تا جمال تو بدیدم خوش و خندان گشتم
همه شب ذکر دلم تا بسحر یا من هوست
بنده از دیدن دیدار تو گشتم فربه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.