آفتابیست جمالت که جهان پرتو اوست
همه را از همه رو روی بدان روی نکوست
تا جمال تو بدیدم خوش و خندان گشتم
همه شب ذکر دلم تا بسحر یا من هوست
بنده از دیدن دیدار تو گشتم فربه
هر که دیدار ترا دید نگنجد در پوست
تنم از درد بجان آمد و دل حیران شد
ساقیا باده بپیما که همه جا همه اوست
گر ترا دیده تحقیق خدا بین باشد
گل و گلزار همو، دیده و دیدار هموست
هرکجا عربده دایم و قایم بینی
بیقین دان که همو عربده و عربده جوست
قاسمی، رو بخدا آر و رقیبان بگذار
دشمنانند بهم تا نرسد دوست بدوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و عظمت معشوق است. شاعر از نور و درخشش جمال معشوق صحبت میکند و اظهار میکند که زیبایی او باعث خوشحالی و شادی او شده است. او از دیدار معشوق به حس خوبی دست یافته و از درد و رنجی که از فراق معشوق دارد، میگوید. شاعر به اهمیت وجود معشوق به عنوان منبع همه چیز اشاره میکند و از آن میخواهد که بادهای در میخانه بیاورد تا درد و اندوهش را تخفیف دهد. در نهایت، او بر اهمیت دشمنیها و جداییها تأکید میکند و به خداوند امیدوار است که به او و دوستانش نزدیکتر شود.
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند آفتابی است که نورش همه جا را فرا گرفته و همه چیز را روشن و زیبا کرده است. هر کسی به نوعی تحت تأثیر چهره ی زیبا و نیکوی تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو را دیدم، خوشحال و شادمان شدم. تمام شب دلم به یاد تو و ذکر تو مشغول بود تا سپیدهدم.
هوش مصنوعی: من از لذت دیدار تو به طرز عجیبی شاداب و سرزنده شدم. هر کسی که تو را ببیند، آنقدر تحت تأثیر قرار میگیرد که نمیتواند خودش را در محدودیتهای دنیایی حفظ کند.
هوش مصنوعی: بدن من از درد رنج میبرد و دلم در حیرت مانده است. ای ساقی، باده را بیاور، زیرا در هر جا، او تنها وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر چشمانت توانایی دیدن حقیقت خدا را داشته باشد، همه چیز مانند گل و باغ گل برایت یکی خواهد بود؛ یعنی آنچه میبینی و آنچه را که میشناسی، همه از یک منبع و یک حقیقت هستند.
هوش مصنوعی: هرجا که صدا و هیاهو و جنجال را میشنوی، مطمئن باش که همان جا کسی به دنبال جنجال و درگیری است.
هوش مصنوعی: ای قاسمی، به خداوند توکل کن و رقبائی که داری را نادیده بگیر، زیرا دشمنان میان آنها هستند که نمیگذارند دوستان به یکدیگر برسند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که معول به همه چیز بدوست
به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست
که به اقطاع نخواهم نه جهان بلکه فلک
نه فلک نیز مجرد فلک و هرچه دروست
هرگز از یاد نخواهد شدنم صحبت دوست
کی فراموش شود چون همه هستی من اوست
بی سهی سرو و سمن سای تو ایجان جهان
همچو اوراق دلم خون جگر تو بر توست
تا برفتی ز برم در نظرم قامت تو
[...]
دوستان بار من و دلبر و دلدار من اوست
من دگر دوست ندارم بجز این مونس دوست
فکر بسیار چه حاجت در رخش چون دیدم
گر بازم سر و گر نیز نظر هر دو نکوست
خوانده قصه طوبی که برآمده ز بهشت
[...]
دل من در خم چوگان دو زلفش چون گوست
که کند چاره ی درد دل ما را جز دوست
رود خون می رود از دیده ی من در غم او
دل سنگین نگارم مگر از آهن و روست
نام و ننگ و دل و دین در سر کارت کردم
[...]
دل من شیوه شیرین ترا دارد دوست
هر کجا شیوه شیرین، دل من بنده اوست
عاشق روی توام، از همه رو، در همه حال
قصه روی و ریا نیست، سخن روی بروست
زاهد، از ما مطلب شیوه زهد و تقوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.