منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم
تا شکمشان ندرم، تا سرشان برنکنم
تا به خونشان نشود معصفری پیرهنم
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » مسمطات » شمارهٔ ۲ - شاعر ساده سخنم
ای خداوند یکی شاعر ساده سخنم
بمزاح است گشاده همه ساله دهنم
با ندیمان تو عشرت زنم و ربح کنم
نه ندیمان تو . . . لند و بدیشان شکنم
بلکه خود را بندیمان تو می برفکنم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم
گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم
نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۹ - در مدح حسین بن حسن گوید
دوستکامی که در آفاق چنان نیست منم
زانکه پرورده مخدوم زمانه حسنم
بلبل نعمت فضلم چو علی وچه عجب
که شکفته است گل خلق نبی در چمنم
این کم از شعر عمادیست اگر با شش ماه
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم
نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم
مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - فخریه و مدح فخرالدین عربشاه پادشاه کهستان «علاءالدوله»
باز بر اوج سخن تازم و موجی بزنم
زانکه چون ابر گرانبار دفین عدنم
گرچه رخشم برمیده است در این پهنه ملک
شاه داند که به میدان هنر تهمتنم
چیست در جیب و سر آستی و همت من
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵
چرخ دولابی ام افکنده چویوسف درچاه
وای سیاره ی او کز نظر آرد رسنم
آب ناخورده از این برکه نیلوفر گون
همچو نیلوفر تا حلق چرا در لجنم
روی پرواز نمی بینم از این تنگ قفس
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹
تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
پیرهن میبدرم دم به دم از غایت شوق
که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم
ای رقیب این همه سودا مکن و جنگ مجوی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
ساقیا بر سر جان بار گران است تنم
باده ده باز رهان یک نفس از خویشتنم
من از این هستی خود نیک به جان آمدهام
تو چنان بیخبرم کن که ندانم که منم
نَفْس را یار نخواهم که نه زین اقلیمم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
عنبرین است به ذکر تو نفسها که زنم
به حدیث دگر آلوده مبادا دهنم
نام و پیغام تو خوش میگذرد بر گوشم
شنوایی چه کنم گر نبود این سخنم
با تو پیوند دل و دیده و جان میبینم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۲
من و گنج غم و در سینه همان سیم تنم
چه کنم؟ دل نگشاید به بهار و چمنم
چون دلم زمزمه شوق برآرد هر صبح
از سر حال به رقص آیم و چرخی بزنم
عاشقیم که گر آواز دهی جان مرا
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸۷
دوستان در ره دل سنگ گران است تنم
چه کنم تا ز ره این سنگ به یک سو فگنم؟
گل باغ فلکم، آمده بر گلشن خاک
بر درم جامه چو بادی بوزد زان چمنم
بلبل جان به هوایی چمن خویش بسوخت
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵
وه! که امروز چه آشفته و بیخویشتنم
دشمنم باد بدین شیوه که امروز منم
شد چو مویی تنم از غصهٔ نادیدن تو
رحمتی کن، که ز هجر تو چو موییست تنم
اثری نیست درین پیرهن از هستی من
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
من همان به که بسوزم ز غم و دم نزنم
ورنه از دود دل آتش بجهان در فکنم
همچو شمع ار سخن سوز دل آرم بزبان
در نفس شعله زند آتش عشق از دهنم
مرد و زن بر سر اگر تیغ زنندم سهلست
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم
تا شدم بنده ات آزاد ز سرو چمنم
منکه در صبح ازل نوبت مهرت زده ام
تا ابد دم ز وفای تو زنم گر نزنم
جان من جرعه ی عشق تو نریزد بر خاک
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷
کمترین صید سر زلف کمند تو منم
چون تو ای دوست به هیچم نگرفتی چه کنم؟
در درونم به جز از دوست دگر چیزی نیست
یوسفم دوست من آلوده به خون پیرهنم
درگذشت از سر من آب ولی گر دهدم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷
در سرم هست که سر در سر کار تو کنم
جان نخواهم که بود بی رخ تو در بدنم
سالها تا شب هجران تو بر من گذرد
که ز درد غم عشقت مژه بر هم نزنم
به دو چشم تو که چون زلف تو بر ماه رخت
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم
چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم
آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند
جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم
جرعه ای یافتم از جام تو در روز ازل
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۴۸
طیلسانست میان من و دستار حجاب
وقت آنست که این پرده بیکسو فکنم
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷
این چنین واله و شیدا که ز عشق تو منم
حاش لله که بود بی تو سر زیستنم
زارم از هجر تو کو بخت که همراه صبا
خویش را چون خس و خاشاک به کویت فکنم
تا رسیدی به من آواز سپاه تو گهی
[...]