گنجور

 
اثیر اخسیکتی

چرخ دولابی ام افکنده چویوسف درچاه

وای سیاره ی او کز نظر آرد رسنم

آب ناخورده از این برکه نیلوفر گون

همچو نیلوفر تا حلق چرا در لجنم

روی پرواز نمی بینم از این تنگ قفس

که زمین وار فرو رفته بقصد ز منم

بلعجب تیز هوائی است در اقلیم هنر

که به بستان هنر خار کند یا سمنم

ای دریغا که چو گل عمر سبکپای برفت

که نخندید چو اقبال گلی در چمنم

گر در این غصه بمیرم عجبم می ناید

یعلم الله که من اندر عجب از زیستنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode