سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۴
زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد
و گرش زر ندهی سر بنهد در عالم

ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١١٨ - وله ایضاً در مدح خواجه علاءالدین هندو
روز جشن عربست ای مه خوبان عجم
وقت شادیست مباش از غم ایام دژم
می خور اندوه و غم گیتی بد عهد مخور
که کرا می نکند گیتی بد عهد بغم
بعد ازین رایت عیش و طرب افراخته دار
[...]

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۰۵
ای تنم کرده ز غم موئی و در مو زده خم
وی دلم یک سر مو و ز سر موئی شده کم
گر دلم باک ندارد ز غم عشق چه باک
ور غمم دست ندارد ز دل خسته چه غم
هم دل گرم کرم نیست درین ره همدل
[...]

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۸۲
در ره کعبه مقصود و بیابان حرم
هر که از سر نکند پای زهی سست قدم
زندگی با الم و زخم نخواهد مجروح
گر کشی عین کرامت بود و محض کرم
نبرد خواب مرا هیچ شب از دست خیال
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۴
صفت زلف کجت راست نباید به قلم
مه نو باشد از ابروی تو بسیاری کم
تو به خوبی نه چنانی که شکیب از تو توان
همه سودای تو دارنده و من غمزده هم
با همه رنج غریبی و غم تنهائی
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲
ما درین شهر به دام صنمی در بندیم
که به دشنام ازو شاد و به غم خرسندیم
در غم فرقت او ناله کنان با دل ریش
گه گهی زار بگرییم و گهی می خندیم
همچو پرگار ز باریم جدا سرگران
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵
گر گناهست چنین روی به دیدن چو کمال
من نه آنم که ازین گونه گنه پرهیزم

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۱
خواهم از تیغت پس از قتل استخوان خود قلم
تا کنم شرح غمت بر لوح خاک خود رقم
بر سرم ران روزی از راه کرم رخش جفا
تا کیم داری ز محرومی لگدکوب ستم
گر خم محراب ابروی تو بیند شیخ شهر
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵
چون ز فیض رشحات نم باران قدم
سربرافراخت نی از خاک نیستان عدم
کرد در خود نظری دید قبایی زقصب
تنگ بر قامت او دوخته خیاط کرم
لیک دانست که باپای فرو رفته به گل
[...]

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۷
پیش کسری ز خردمند حکیمان می رفت
سخن از سخت ترین موج درین لجه غم
وان یکی گفت که بیماری و اندوه دراز
وان دگر گفت که ناداری و پیریست به هم
سومین گفت که قرب اجل و سؤ عمل
[...]

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۴ - انوری
دی مرا عاشقکی گفت: غزل می گویی
گفتم: از مدح و هجا دست بیفشاندم هم
گفت: چون گفتمش آن حالت گمراهی بود
حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم
غزل و مدح و هجا هر سه ازان می گفتم
[...]

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۱۶ - بها
گر چه در دل سر جنگست بتانرا همه دم
در دل ما سر صلحست و صفا بر سر هم

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۹
باز در ملک جهان عدل برافراخت علم
فلک افشاند ز دامان زمین گرد ستم
آفتاب طرب از اوج امل کرد طلوع
ظلمت شام غم از صبح سعادت زده دم
وقت آن شد که امل خنده زند بر حرمان
[...]

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح ابراهیم میرزا
از کجا میرسی ای پیک صبا کز پی هم
خیر مقدم کنی آویزهٔ گوش عالم
دم جانبخش تو در وادی روحافزایی
با مسیحاست قدم بر قدم و دم بر دم
از تو در جلوهگری شهپر طاوس بهشت
[...]

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت دوم
چاک خواهم زدن این دلق ریا را چکنم
روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم

شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش سوم - قسمت اول
آنچه بر صفحه ی گل بود و زبان بلبل
یک سخن بود چو در هر دو تأمل کردم
