گنجور

 
جامی

انوری - رحمة الله تعالی، حکیمی کامل و فصیحی فاضل بود، و حسن شعر و لطف نظم شمه ایست از علو حال او و خالی است از جمال کمال او سخنان او مشهور است و دیوان او مسطور و از لطایف اشعار وی یک قطعه که مشعر است به نصیحت شعرا نوشته می شود:

دی مرا عاشقکی گفت: غزل می گویی

گفتم: از مدح و هجا دست بیفشاندم هم

گفت: چون گفتمش آن حالت گمراهی بود

حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم

غزل و مدح و هجا هر سه ازان می گفتم

که مرا حرص و غضب بود و به آن شهوت ضم

آن یکی شب همه شب در غم و اندیشه آن

که کند وصف لب چون شکر و زلف به خم

وان دگر روز همه روز درآن محنت و غم

که کجا وز که و چون کسب کند پنج درم

وان سه دیگر چو سگ خسته تسلیش بدان

که زبونی به کف آید که ازو باشد کم

چون خدای این سه سگ گرسنه را حاشا کم

باز کرد از سر من بنده عاجز به کرم

غزل و مدح و هجا گویم و یارب زنهار

بس که با عقل جفا کردم و با علم ستم

انوری لاف زدن شیوه مردان نبود

چون زدی باری مردانه نگه دار قدم

گوشه ای گیر و سرایی و نجاتی بطلب

که نه بس دیر سرآید به تو بر این دو سه دم

گویند به سمع ملک غور رسانیدند که انوری تو را هجا گفته است، به ملک هرات نوشت و انوری را طلب کرد و نسبت به وی اظهار تودد و تلطف نمود اما مقصودش انتقام بود و ملک هرات آن را به فراست دریافت اما آن را به صریح نمی توانست نوشت در مکتوبی که از برای مطالبه انوری می نوشت این بیتها را درج کرد:

هی الدنیا تقول بملاء فیها

حذار حذار من بطشی و فتکی

فلا یغررکم طول ابتسامی

فقولی مضحک و الفعل مبکی

انوری آن را به حسن فراست دریافت وسیله ها انگیخت و ملک هرات را از آن مطالبه گذرانید دیگر بار ملک غور وی را طلب کرد و ملک هرات را مقابله وی هزار گوسفند وعده کرد.

ملک هرات کسی را موکل انوری کرد که ناچار ساخته باید شد و به غور رفت که مرا در مقابل تو هزار گوسفند می دهند. انوری گفت: ای پادشاه مردی که او را هزار گوسفند می ارزد تو را رایگان نمی ارزد؟ مرا بگذار تا باقی عمر در سلک ملازمان تو باشم و جواهر مدایح در پای تو پاشم ملک هرات را این سخن خوش آمد و او را نگاه داشت.