کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲
ای رخ و زلف سیاه تو شب تیره و ماه
مردم دیده که باشد؟ که کند در تو نگاه
مردم چشم تو ماتم زده عشاقند
ورنه رنگ «مژه ها» بهر چه گردید سیاه
عاشق روی ترا برگ گل بستان نی
[...]
ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴
نظری سوی به ما کن صنما گاه به گاه
کان دو رخساره ببینیم مگر ماه به ماه
تا مگر ناله ام از رهگذری گوش کنی
می روم ناله کنان بر گذرت راه به راه
تا به آیینه رخسار تو زنگی نرسد
[...]
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷
نامهٔ طاعت و عصیان چه سفید و چه سیاه
سرنوشت ازل این بود کسی را چه گناه
گر نباشد نظر لطف بود کاه چو کوه
ور بود جذبهٔ توفیق شود کوه چو کاه
تاجداران جهان پیرو فرمان تواند
[...]
صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
ای خجل پیش دو رخسار چو خورشید تو ماه
چشم جادوی تو وه عین بلائی است سیاه
پیش رویش نتوانم که بر آرم آهی
می شود تیره بلی آه چو آیینه به آه
بس که در سر دهان تو به جان کوشیدم
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰
آن دو رخ را که نبینیم مگر ماه به ماه
به جمال تو که هستیم به جان نیکو خواه
گر کشی از پی نخجیر گه صید کمان
برکشد آهوی مسکین ز دل سوخته آه
جمله خوبان به رخت خط غلامی دادند
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱
همچو شمعم به زبان شعله زند آتش آه
گر نه بگشایدم از سینه بر او تیغ تو راه
لب لعلت که زد از خط به دلم مهر وفا
چون نگینی ست پی مهر زدن کرده سیاه
بیدلان را به نگاهی چو نگه داری دل
[...]
جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸
من که از سوز دل غمزده گشتم همه آه
بین چو آهم به سر از دود دل این چتر سیاه
گریه گویند گناه است ز شوق رخ خوب
چند دور از تو بود دیده من غرق گناه
خاطر از مشغله خسته دلان رنجه مدار
[...]
جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۸
از گناه تو چو آگاه شود شاه کریم
معترف باش به آن وز کرمش عذر بخواه
مکن انکار گنه زانکه گناه دگر است
بلکه بسیاری ازان هم بتر انکار گناه
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » مرثیه حضرت مخدوم نورا [نورالدین عبدالرحمن جامی]
زین عزا در همه عالم نه گدا ماند نه شاه
که کشیدند به سوگ تو دو صد ناله و آه
ابرسان گریه کنان نعره زنان سایه فکند
بر سر نعش تو خورشید کرم ظل الله
گر میسر شدیش نعش کشیدی بر دوش
[...]
کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
دلم از درد تو فریاد برآورد که آه
شده از حال دلم جمله ی ذرات گواه
تا سگ کوی تو بر دیده ما پای نهد
خاک گشتیم و فتادیم از این رو در راه
گفتم ای جان جهان جز تو ندارم در دل
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
بر سر راه تو بودم، که رسیدی ناگاه
جلوهای کردی و آن جلوه مرا برد ز راه
گر به سرحلقهٔ تسبیح ملک باز رسی
قدسیان نعره برآرند که: سبحان الله!
گر به منزلگهِ وصلت نرسم معذورم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲
باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه
آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه
زده بر قلب سپاهی و دلیل است برین
وضع دستارو سراسیمگی پر کلاه
کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸ - در ستایش میرمیران
صبح عید است و تماشاگه گیتی در شاه
شاه چون عید مجسم به سر مسند و گاه
شاه بر مسند و زربفت قبایان ز دو سو
هر طرف بند قبا بافته بربند قباه
دیده طرف کمر جاه و کله گوشه بخت
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » سوگواری بر مرگ شرفالدین علی
آه بر چرخ رسانید در این روز سیاه
دود از مشعل خورشید برآرید ز آه
شیخ بهایی » کشکول » دفتر دوم » بخش سوم - قسمت دوم
ست در دیده ی من خوب تر از روی سفید
روی حرفی که به نوک قلمت گشته سیاه
عزم من بنده چنان است که تا آخر عمر
دارم از بهر شرف خط شریف تو نگاه
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در راه مکه مکرمه
عاصیانم به درگاه تو آورده پناه
چشم رحمت ز تو داریم حکایت کوتاه
فصیحی هروی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در منقت علیبن موسیالرضا علیهالسلام
ای سراپرده تو ترجمه عرش اله
سجد[ه] پرواز کند سوی حریمت ز جباه
شاهدان حرم قدس به ذوق عفوت
رخ توفیق بیارایند از خال گناه
زیب رخساره خورشید شفاعت گردد
[...]
یغمای جندقی » منشآت » بخش اول » شمارهٔ ۱۵۳ - به میرزا اسمعیل هنر نوشته
کاسه پر کیسه تهی ساز فره سامان کم
روز شب چاشت پسین هفته و مه بی گه و گاه
هوش در پا شب آدینه چو روز شنبه
جام بر دست مه روزه چو فروردین ماه
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱۱ - در مدح صدراعظم
دوش چونگشتجهان از سپهزنگ سیاه
از درم آن بت زنگی به در آمد ناگاه
با رخی غیرت مه لیک به هنگام خسوف
خنده بر لب چو درخشی که جهد ز ابر سیاه
بینیش چون الف اما بسرهای دهن
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - وله
عید روزه است مگر قاصدی از حضرت شاه
که برمیر بخلعت رسد از یک مه راه
نی همانا ببر میر چو دیر آمد عید
کرده از بیم شفاعت گر خود خلعت شاه
ای بت عید رخ ای خلعت خوبیت بتن
[...]