سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰
ترک چشم تو، که با تیر و کمان میگردد
بنشان کرده دلی، از پی آن میگردد
هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد
به سر کوی تو، چون گوی، بجان میگردد
آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید
[...]
شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
جانم از پرتو روی چنان میگردد
که دل از آتش او آب روان میگردد
هرچه پیداست نهان میشود از دیده جان
چون بر آن دیده جمال تو عیان میگردد
هرکه از تو اثر نام و نشان مییابد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶
بر لبم همچو جرس خنده فغان میگردد
آب اگر میخورم از دیده روان میگردد
صافدل را نبود قید علایق عیبی
عیب دیرینه کی از آینهدان میگردد
مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۶۲۰
آدمی پیر چو شد، حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸۱
سر ارباب جدل خرج زبان میگردد
رگ گردن چو قوی گشت سنان میگردد
از شنیدن سبق نطق روان میگردد
به سخن هرکه دهد گوش، زبان میگردد
میبرد راستی از طبع، کجاندیش برون
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸۲
راست آزرده کی از زخم زبان میگردد؟
تیر کج باعث آرام نشان میگردد
برق اگر پای درین وادی خونخوار نهد
از نفس سوختگی سنگ نشان میگردد
نفس کجرو ز نصیحت ننهد پای به راه
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸۳
دیدنت باعث سرسبزی جان میگردد
پیر در سایه سرو تو جوان میگردد
دیده مگشا به تماشا که درین عبرتگاه
هرکه پوشد نظر از دیدهوران میگردد
در سبکمغز ندارد سخن سخت اثر
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸۴
آدمی پیر چو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد
آسمان در حرکت از نظر روشن ماست
آب از قوت سرچشمه روان میگردد
رای روشن ز بزرگان کهنسال طلب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸۵
اشک دریادل ما گرد جهان میگردد
آب از قوت سرچشمه روان میگردد
صادقان زیر فلک قصد اقامت نکنند
صبح چون کرد نفس راست، روان میگردد
میبرد بیخردان را سخن پوچ از جای
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
در نظربازی من یار نهان می گردد
از میان چون بروم یار عیان می گردد
نشئهٔ می به جوانان صفت پیر دهد
طرفه سری است کز این پیر جوان می گردد
پشت من از اثر فکر محبت شد خم
[...]
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۴۹ - یاقوت لب
تا مَهِ روی تو از پرده عیان میگردد
ماه از شرم تو در ابر، نهان میگردد
به مشام از نفس باد رسد بوی عبیر
به سر زلف تو چون باد، وزان میگردد
هست یاقوت لبت قوت روان و، دل من
[...]