گنجور

 
سعیدا

در نظربازی من یار نهان می گردد

از میان چون بروم یار عیان می گردد

نشئهٔ می به جوانان صفت پیر دهد

طرفه سری است کز این پیر جوان می گردد

پشت من از اثر فکر محبت شد خم

تیر از بار غم عشق کمان می گردد

بوسه ها داد لبش وعده و با من نرسید

چه کنم دور زمان است از آن می گردد

در بیابان طلب بسکه نظر گرم رو است

سرمه در دیدهٔ من ریگ روان می گردد

نگران چند روی از پی گردیدن دل

ز آن خبر گیر که گرد سر آن می گردد

عالم غیب سعیدا سفری آسان نیست

که در این راه نظر بار گران می گردد