گنجور

 
صائب تبریزی

دیدنت باعث سرسبزی جان می‌گردد

پیر در سایه سرو تو جوان می‌گردد

دیده مگشا به تماشا که درین عبرتگاه

هرکه پوشد نظر از دیده‌وران می‌گردد

در سبک‌مغز ندارد سخن سخت اثر

که فلاخن سبک از سنگ گران می‌گردد

بر مدار از لب خود مهر خموشی زنهار

کاین سپر مانع شمشیر زبان می‌گردد

از بدان فیض محال است به نیکان نرسد

تیر کج باعث آرام نشان می‌گردد

عالم از جلوه مستانه او شد ویران

آب از قوت سرچشمه روان می‌گردد

صائب از دور محال است که افتد جامش

هرکه در میکده از دُردکشان می‌گردد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد

بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد

به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید

[...]

شمس مغربی

جانم از پرتو روی چنان می‌گردد

که دل از آتش او آب روان می‌گردد

هرچه پیداست نهان می‌شود از دیده جان

چون بر آن دیده جمال تو عیان می‌گردد

هرکه از تو اثر نام و نشان می‌یابد

[...]

کلیم

بر لبم همچو جرس خنده فغان می‌گردد

آب اگر می‌خورم از دیده روان می‌گردد

صافدل را نبود قید علایق عیبی

عیب دیرینه کی از آینه‌دان می‌گردد

مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند

[...]

سعیدا

در نظربازی من یار نهان می گردد

از میان چون بروم یار عیان می گردد

نشئهٔ می به جوانان صفت پیر دهد

طرفه سری است کز این پیر جوان می گردد

پشت من از اثر فکر محبت شد خم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه