گنجور

 
صائب تبریزی

آدمی پیر چو شد حرص جوان می‌گردد

خواب در وقت سحرگاه گران می‌گردد

آسمان در حرکت از نظر روشن ماست

آب از قوت سرچشمه روان می‌گردد

رای روشن ز بزرگان کهنسال طلب

آب‌ها صاف در ایام خزان می‌گردد

طالب خلق اگر گوشه عزلت گیرد

همچو دامی است که در خاک نهان می‌گردد

رتبه عشق به تدریج بلندی گیرد

باده چون کهنه شود نشئه جوان می‌گردد

آسمان خاک ره مردم بی‌آزار است

گرگ در گله این قوم شبان می‌گردد

هرکه را تیغ زبان نیست به فرمان صائب

عاقبت کشته شمشیر زبان می‌گردد

 
 
 
سلمان ساوجی

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد

بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد

به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید

[...]

شمس مغربی

جانم از پرتو روی چنان می‌گردد

که دل از آتش او آب روان می‌گردد

هرچه پیداست نهان می‌شود از دیده جان

چون بر آن دیده جمال تو عیان می‌گردد

هرکه از تو اثر نام و نشان می‌یابد

[...]

کلیم

بر لبم همچو جرس خنده فغان می‌گردد

آب اگر می‌خورم از دیده روان می‌گردد

صافدل را نبود قید علایق عیبی

عیب دیرینه کی از آینه‌دان می‌گردد

مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند

[...]

سعیدا

در نظربازی من یار نهان می گردد

از میان چون بروم یار عیان می گردد

نشئهٔ می به جوانان صفت پیر دهد

طرفه سری است کز این پیر جوان می گردد

پشت من از اثر فکر محبت شد خم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه