گنجور

 
ترکی شیرازی

تا مَهِ روی تو از پرده عیان می‌گردد

ماه از شرم تو در ابر، نهان می‌گردد

به مشام از نفس باد رسد بوی عبیر

به سر زلف تو چون باد، وزان می‌گردد

هست یاقوت لبت قوت روان و، دل من

روز و شب در پیِ آن قوت روان می‌گردد

زنگیِ زلف تو بگشوده هنر سوی کمند

دل من کرده اسیر و، پی جان می‌گردد

ترک چشم تو اگر راهزنی کارش نیست

پس سبب چیست؟ که با تیر و کمان می‌گردد

خال در گوشهٔ ابروت، شده گوشه‌نشین

حالیا در پی جایی به از آن می‌گردد

سختم آید عجب از لعل لب چون شکرت

که چنین شهد نصیب مگسان می‌گردد

من به فکر تو و، تو مانده به فکر دگران

چرخ پیوسته به کام دگران می‌گردد

از خیال رخ چون شمع تو هرشب تا صبح

اشک گرمم به رخ زرد، روان می‌گردد

پیر شد «ترکی» از آن روز که رفتی ز برش

گر بیایی به برش، باز جوان می‌گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد

بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد

به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید

[...]

شمس مغربی

جانم از پرتو روی چنان می‌گردد

که دل از آتش او آب روان می‌گردد

هرچه پیداست نهان می‌شود از دیده جان

چون بر آن دیده جمال تو عیان می‌گردد

هرکه از تو اثر نام و نشان می‌یابد

[...]

کلیم

بر لبم همچو جرس خنده فغان می‌گردد

آب اگر می‌خورم از دیده روان می‌گردد

صافدل را نبود قید علایق عیبی

عیب دیرینه کی از آینه‌دان می‌گردد

مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند

[...]

سعیدا

در نظربازی من یار نهان می گردد

از میان چون بروم یار عیان می گردد

نشئهٔ می به جوانان صفت پیر دهد

طرفه سری است کز این پیر جوان می گردد

پشت من از اثر فکر محبت شد خم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه