گنجور

 
کلیم

بر لبم همچو جرس خنده فغان می‌گردد

آب اگر می‌خورم از دیده روان می‌گردد

صافدل را نبود قید علایق عیبی

عیب دیرینه کی از آینه‌دان می‌گردد

مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند

کاین خضابی‌ست کز آن پیر جوان می‌گردد

هوش باریک شود تا سخنم فهم کند

بس که در خاطرم آن موی میان می‌گردد

هرکه سرگرم طلب گشت، اگر در ره شوق

خاک بر سر فرق کند ریگ روان می‌گردد

روش حرف زدن رفت زیادم چه کنم

نام یار است به چیزی که زبان می‌گردد

چرخ از بهر تو در کار بود حرص تو چیست

آسیا از پی رزق دگران می‌گردد

آنچنان شوق قناعت زده راهم که کسی

خاک اگر می‌خورد آبم به دهان می‌گردد

ناوک رشک خورد بر جگر خسته کلیم

هرکه از بار غم عشق کمان می‌گردد

 
 
 
سلمان ساوجی

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد

بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد

به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید

[...]

شمس مغربی

جانم از پرتو روی چنان می‌گردد

که دل از آتش او آب روان می‌گردد

هرچه پیداست نهان می‌شود از دیده جان

چون بر آن دیده جمال تو عیان می‌گردد

هرکه از تو اثر نام و نشان می‌یابد

[...]

سعیدا

در نظربازی من یار نهان می گردد

از میان چون بروم یار عیان می گردد

نشئهٔ می به جوانان صفت پیر دهد

طرفه سری است کز این پیر جوان می گردد

پشت من از اثر فکر محبت شد خم

[...]

ترکی شیرازی

تا مَهِ روی تو از پرده عیان می‌گردد

ماه از شرم تو در ابر، نهان می‌گردد

به مشام از نفس باد رسد بوی عبیر

به سر زلف تو چون باد، وزان می‌گردد

هست یاقوت لبت قوت روان و، دل من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه