عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۹ - به مناسبت اخراج مورگان شوستر آمریکایی از ایران
ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود (حبیبم)
جان نثارش کن و مگذار که مهمان برود (برود)
گر رود «شوستر» از ایران رود ایران بر باد (حبیبم)
ای جوانان مگذارید که ایران برود (برود)
بجسم مرده جانی، تو جان یک جهانی
[...]

عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۸
شانه بر زلف پریشان زدهای به به به
دست بر منظرهٔ جان زدهای به به به
آفتاب از چه طرف سر زده امروز که سر
به من بیسر و سامان زدهای به به به
صف دلها همه بر هم زدهای ماشاءاله
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱ - مس قلب در خور اکسیر
دل به تدبیر بر آن زلف چو زنجیر افتاد
وای بر حالت دزدی که به شبگیر افتاد
دانه خال لب و دام سر زلف تو دید
شد پشیمان که در این دام چرا دیر افتاد
گاه و بیگاه ز بس آه کشیدم ز غمت
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳ - قافله سالار دل
تا گرفتار بدان طره طرار شدم
به دوصد قافله دل، «قافله سالار» شدم
گفته بودم که به خوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم به تو افتاد و گرفتار شدم
به امید گل روی تو نشستم چندان
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷ - درد عشق
جز سر زلف تو دل را سر و سامانی نیست
سر شب تا سحرش غیر پریشانی نیست
تا به ویرانه دل جغد غمش مأوا کرد
چون دلم در همه جا کلبه ویرانی نیست
با طبیب من رنجور بگوئید که درد
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸ - اندیشه وصل
از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد
ز دل اندیشه وصل تو بدر باید کرد
ماه رخسار تو گر سر زند از عقرب زلف
صنما گردش یکدور قمر باید کرد
در ره عشق بتان دست ز جان باید شست
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۹ - سفر بی خبر
بیخبر از سر کوی تو سفر خواهم کرد
همه آفاق پر از فتنه و شر خواهم کرد
فتنه چشم تو ای رهزن دل تا بسراست
هر کجا پای نهم فتنه و شر خواهم کرد
لذت وصل تو نابرده فراق آمده پیش
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۱ - گیسوی نگار
می از اندازه فزونش بده ای ساقی بزم
تا خراب افتد و ما دست به کاری بزنیم
شب اگر دست به گیسوی نگاری بزنیم
ره صد قافله دل در شب تاری بزنیم
سخت ها سست شود در گه همدستی ما
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۵ - عوض اشک
عوض اشک ز نوک مژه خون میآید
با خبر باش دل از دیده برون میآید
مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان
که از این سلسله آثار جنون میآید
اضطرابی به دل افتاد حریفان، بیشک
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۷ - مراد دل
گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم
آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم
مادر دهر اگر مثل تو دختر زاید
بی پدر باشم اگر حرمت مادر نکنم
این توئی در بر من یا که بود خواب و خیال
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۱۹ - وادی عشق
وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست
مرو ایخضر که این مرحله را پایان نیست
نیست یکدست که از دست تو بر کیوان نیست
نیست یکسر که ز سودای تو سرگردان نیست
بسکه سر در خم چوگان تو افتاد چو گوی
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۲۷ - ناله مرغ
ناله مرغ اسیر این همه بهر وطن است
مسلک مرغ گرفتار قفس همچو من است
همت از باد سحر می طلبم گر ببرد
خبر از من به رفیقی که به طرف چمن است
فکری ای هموطنان در ره آزادی خویش
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۳ - حال دل
حال دل با تو مرا اشک بصر میگوید
راز پنهان من از خانه به در میگوید
سر زد از کوه مرا ناله ولی در گوشش
گویی آهسته سخن لال به کر میگوید
در خم باده فتم تا نکشم ننگ خمار
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۳۷ - پارتی زلف!
پارتی زلف تو از بس که ز دلها دارد
روز و شب بیسببی عربده با ما دارد
کاش کابینه زلفت شود از شانه پریش
کو پریشانی ما جمله مهیا دارد
به که این درد توان گفت که والاحضرت
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۴۷ - تیغ زبان پرده های ریا!
محشر هر جا روم آنجا سر پا خواهم کرد
بین چه آشوب من بیسر و پا خواهم کرد
بس که از کرده پشیمان شدهام در هر کار
نتوان گفت کزین بعد چهها خواهم کرد
چون بهر کار زدم دست ریا دیدم، روی
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۵۸ - خنده پس از گریه
به سر کویت اگر رخت نبندم چه کنم
واندر آن کوی اگر ره ندهندم چه کنم
من ز در بستن و واکردن میخانه به جان
آمدم گر نکنم باز و نبندم چه کنم
غم هجران و پریشانی و بدبختی من
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۲ - سعی جز در پی تکمیل معارف غلط است
دل که در سایه مژگان تو فارغ بال است
گو ببین چشم بداندیش چه از دنبال است
داد از یک نگهی داد دل و بستد جان
وه چه بد بدرقه چشمت چه خوش استقبال است
صد پسر سام بگیتی اگر آرد تنها
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۶۷ - اشعار عارف به مناسبت خودکشی شاعری جوان
اشک بعد از تو جهان آب نما کرده به چشم
دوری از دیده ببینی که چهها کرده به چشم
چشم آن کارگشایی که ز دل کرد دلم
خون شد آن قرض ز خونابه ادا کرده به چشم
سینه میسوزد و آن دود کز آن بیرون است
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۲ - خانه بدوش
(دوش دیدم «شنل » انداخته «سردار» به دوش)
همچو افعی زده می پیچم از اندیشه دوش
خانه اش کاش عزاخانه شود ز آنکه نهاد:
پا به هر خانه، از آن خانه برآورد خروش
(آخر از صحبت و از قصه نقال گذر)
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۷۸ - غزل جمهوری : غزل دوم بیات ترک
سوی بلبل دم گل باد صبا خواهد برد
خبر مقدم گل تا همه جا خواهد برد
مژده ده مژده جمهوری ما تا همه جای
هاتف غیب به تأیید خدا خواهد برد
سر بازار جنون عشق شه ایران را
[...]
