گنجور

 
عارف قزوینی

می از اندازه فزونش بده ای ساقی بزم

تا خراب افتد و ما دست به کاری بزنیم

شب اگر دست به گیسوی نگاری بزنیم

ره صد قافله دل در شب تاری بزنیم

سخت‌ها سست شود در گه همدستی ما

همه همدست اگر دست به کاری بزنیم

شیر گیریم و تهمتن تن و مرد افکن و مست

همتی تا که در این شرزه شکاری بزنیم

ز اول عمر چو اندر زد و خوردیم و دفاع

یک صبوحی ز پی دفع خماری بزنیم

محتسب تا نرسیده است ز دنبال بیا

ساغری با تو به یک گوشه کناری بزنیم

حاصل کشتهٔ درویش اگر داد به باد

هر که بر خرمنش از ناله شراری بزنیم

عارفا رشتهٔ تحت الحنک واعظ شهر

ظلم کردیم گر آن را به حماری بزنیم!