گنجور

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶ - در هزل گوید

 

گفت با خواجه یکی روز ازین خوش مردی

خنک آنکس که زن خوب بمیرد او را

گفت ای خواجه زن خوب تو داری امروز

گفت خوبست اگر مرگ پذیرد او را

زن چرا شاید آن را که بری بر سر چاه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷ - در مدح ملک‌الوزرا بدرالدین طوطی بک‌بن مسعودبن علی

 

طوطی ای آنکه ز انصاف تو هر نیم‌شبی

بلبل شکر به عیوق کشد زمزمه را

ای شبان رمه آنکه تویی سایهٔ او

نیک تیمار خور ای نیک‌شبان این رمه را

گرگ را دمدمهٔ فتنه همی گوید خیز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۶

 

تا مشقت ره طاعت نبرد هرگز گفت

که ز آمد شد خدمت عصبم رنجورست

چون چنان شد که به هر گام دوره بنشیند

گر به خدمت نرسد در دو جهان معذورست

همه جور من از این کهنه دو صندوق تهیست

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۷ - در شکایت و طلب احسان از مخدوم

 

ای خداوندی کز غایت احسان و سخا

ابر در جنب کفت باطل و دریا زورست

جود و بخل از کف تو هر دو مخنث شده‌اند

مگرش طبع سقنقور و دم کافورست

بنده را خدمت پیوستهٔ ده ساله مگیر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۳ - در موعظه و شکایت دهر

 

با یکی مردک کناس همی گفتم دی

تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست

صنعت و حرفت ما هر دو تو می‌دانی چیست

آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست

گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۷ - در قناعت

 

به خدایی که معول به همه چیز بدوست

به رسولی که چو ایزد بگذشتی همه اوست

که به اقطاع نخواهم نه جهان بلکه فلک

نه فلک نیز مجرد فلک و هرچه دروست

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۱

 

با فلک دوش به خلوت گله‌ای می‌کردم

که مرا از کرم تو سبب حرمان چیست

این همه جور تو با فاضل و دانا ز چه جاست

وین همه لطف تو با بی‌هنر و نادان چیست

فلکم گفت که ای خسرو اقلیم سخن

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۸ - این قطعه را فتوحی گفت و به انوری بست و مردم بلخ بر حکیم متغیر شدند سوگندنامه در نفی آن گفت

 

چار شهرست خراسان را در چارطرف

که وسطشان به مسافت کم صد در صد نیست

گرچه معمور و خرابش همه مردم دارند

بر هر بی‌خردی نیست که چندین دد نیست

مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۳۶ - در مدح صاحب ناصرالدین طاهر

 

صاحبا رای رفیعت که به معیار خرد

هست پیوسته چو میزان فلک حادثه‌سنج

پیش شطرنجی تدبیر چو بر نطع امور

از پی نظم جهان کرد بساط شطرنج

چرخ را اسب و رخی طرح کند در تدبیر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح پیروز شاه

 

آنکه او دست و دلت را سبب روزی کرد

درگهت را در پیروزی و بهروزی کرد

یافت از دست اجل جان گرامیش خلاص

هر کرا خدمت جان‌پرور تو روزی کرد

ای ولی‌نعمت احرار سوی نعمت و ناز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹۲ - در علو همت خود گوید

 

من واین نفس که با قحبهٔ رعنای جهان

چون خسان عشق نبازم نه به سهو و نه بعمد

قدرت دادن اگر نیست مرا باکی نیست

همت ناستدن هست و لله الحمد

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۳۴ - در التماس موزه

 

تویی آن صدر که بر پایهٔ قدرت نرسد

به مثل گر سر خصم تو بر افلاک بود

دست در دامن جاه تو زند هرکه ورا

دامن دولتش از دست فلک چاک بود

زهر آسیب زمانه نکند هیچ خلل

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۴۶ - در تقاضای انعامی که حواله شد و نیافت فرماید

 

مفتی شرع کرم عاقلهٔ ملت جود

آنکه از مادر احرار چنو کم زاید

فتوی بنده چو از روی کرم برخواند

حکم فتوی بکند مشکل آن بگشاید

خواجه‌ای بندهٔ خود را نه به تکلیف سؤال

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۲

 

اثر خشمش از نوش پدید آرد نیش

نظر لطفش از سیر برون آرد شیر

از یکی دو کند آنگه که به کف گیرد تیغ

وز دویی یک کند آنگه که بیندازد تیر

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۸۷

 

صاحبا به هر رهی یک قدری می بفرست

نه از آن می که بود در خور پیمانه وطاس

زان می بی‌شر و بی‌شور که بی‌سیمان را

ساغر او کف دستست وصراحی کریاس

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۱۶ - در هجو

 

نه نجیب از پی آن شد به فلک بر کورا

همتی بود که آن می‌شد و او بر فتراک

واینکه در خاک فتادست کنون هم زان نیست

که گزافیست ز دوران و بدی از افلاک

فلک از دور همی دیدش کی دانست او

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۲۲ - قسم بر بی‌گناهی

 

مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود

نه کتابی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال

سخن بنده همینست و بر این نفزاید

که نیفزاید از این بیهده الا که ملال

تا که امید کمالست پس از هر نقصان

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۶۶ - در عزلت و قناعت و جواب سائلی که از حکیم قصهٔ شعر گفتنش پرسید گوید

 

دی مرا عاشقکی گفت غزل می‌گویی

گفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم

گفت چون گفتمش آن حالت گمراهی رفت

حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم

غزل و مدح و هجا هرسه بدان می‌گفتم

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷۷ - لغز به اسم سلطان سنجر و بیان آنکه عدد نام سنجر با پیغمبران مرسل یکیست

 

ای خردمند اگر گوش سوی من داری

قطعه‌ای بر تو بخوانم که عجب مانی از آن

در جهانداری و فرماندهی خلق خدای

بر سزاواری سلطان بنمایم برهان

سیصد و سیزده پیغمبر مرسل بودند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸۰ - در اظهار نیک‌نفسی خود گفته است

 

من توانم که نگویم بد کس در همه عمر

نتوانم که نگویند مرا بد دگران

گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند

من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران

در بد و نیک جهان دل نتوان بست ازآنک

[...]

انوری
 
 
۱
۲
sunny dark_mode