گنجور

 
انوری

ای خردمند اگر گوش سوی من داری

قطعه‌ای بر تو بخوانم که عجب مانی از آن

در جهانداری و فرماندهی خلق خدای

بر سزاواری سلطان بنمایم برهان

سیصد و سیزده پیغمبر مرسل بودند

که فرستاده به هر وقت یکی را یزدان

نام سلطان به جمل چون عدد ایشانست

پس بود قاعدهٔ نظم جهان چون ایشان

فر او هرکه ببیند دهد انصاف که او

پادشاهیست به حق بر همه معمور جهان

گر ترا شبهت و شکیست در این دانی چه

شبهت و شک ترا حل نکند جز قرآن

شو اولی‌الامر بخوان پس عدد آن بشناس

به حساب جمل و مبلغ آن نیک بدان

تا بود راست حسابش چو حساب سنجر

چون که واوی که نه مقروست کنی زو نقصان

گر کسی گوید ما صد همه سنجر نامیم

گویمش نی‌نی منک چو اوئلوالامر بخوان

زانکه منکم ز شما باشد از روی لغت

باز از روی حساب ار تو بدانی سلطان

پس یقین شد که پس از باری و پیغمبر حق

نرسد بر همه آفاق جز او را فرمان

ای سه قرن از مدد عدل تو و رحمت حق

بوده سکان زمین بی‌خبر از دور زمان

ای به حق سایهٔ آن کس که ترا حافظ اوست

تا بود سایهٔ خورشید در آن حفظ بمان