گنجور

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - وله

 

جشن میلاد خداوند سفیران خداست

کشف حق وجد فرق شور قدر سور قضاست

زد بزیر فلک و روی زمین تخت شهی

که فزون تر بشکوه گهر از ارض و سماست

مهی از مکه درخشید که مانند جدی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح کنزالامجاد و فخرالاوتاد مروج الادباء آقا علی آقا زید عزه

 

بسکه شیرین حرکات آن پسر سیمبر است

پای تا سر همه قند است و سراپا شکر است

گنجی از نقره نهان کرده به پیراهن خویش

بنگرید آن پسر از حسن عجب معتبر است

برکمر تازده آن موی میان دست غرور

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - وله

 

رخشد از چهره همی جلوه شمس و قمرت

مگر از مهر بود ما در و از مه پدرت

پدر و مادرت از ماه و زمهر است مگر

که برخساره بود جلوه شمس و قمرت

تو بدین طره و رخسار بهر جا گذری

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در تهنیت عید قربان

 

عید قربان بود و حاج به درک عرفات

ماو کوی صنمی کش عرفات از غرفات

شور زمزم بسر حاج و خلیلی است مرا

که زند جوش بچاه ذقنش آب حیات

حاج اگر در جمراتند برجم شیطان

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - وله

 

ای که زلف تو ولی نعمت مشک ختن است

وز لطافت بدنت جلوه گر از پیرهن است

بس زشرم دهنت غنچه لب خویش گزید

اینک آلوده بخوناب لبانش دهن است

بیستون تیشه زدن کوهکنی نیست ولیک

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - درتهنیت عید قربان

 

جشن اضحی شد و برطوف حرم کوشش حاج

ما و دیدارخلیلی که حرم هم محتاج

ما خداجو زحرم حاج حرم جو زخدا

بنگر ای خواجه بود صرفه بمایا با حاج

گر خلیل دل رندان بحرم بنهد تخت

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - وله

 

بجز امسال که آمد زسفر عید و امیر

کس ندیده است بهم ماه نو و بدر منیر

با امیر آمده این عید و ندانسته هنوز

که بود عید همان دیدن رخسار امیر

نی دخیلانه چو با خیل امیر آمده عید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - مطلع ثانی

 

کای بهر مرحله اجرام مشار و تو مشیر

وی بهرغائله افلاک مجارو تو مجیر

کیست کیهان که نماید برجاه تو بزرگ

چیست گردون که نباشد برقدر تو حقیر

کو ه از دشت نگشته برخنگت ممتاز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در تهنیت عید رمضان

 

مه شوال چو برکوه فرابست کمر

روزه بگریخت چنان کش نتوان یافت اثر

سخت بود این رمضان سست ندانستم من

ورنه کی بستمش اینگونه برتخت کمر

دیدی آن عربده واعظ و عجب زاهد

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - وله

 

به صفاهان چو زری پور ملک آید باز

نوبت رطل عراقی‌ست به آهنگ حجاز

چون عراق و عربستان به صفاهان افزود

باده بر راه نهاوند کش ای ترک طراز

در ملوک ارچه بسی نغمه به منصوری خاست

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مطلع ثانی

 

ای خدیویکه وجودت زخدائی اعزاز

کرده بر خلق در رحمت و آسایش باز

در دل مهر فروغت چه غم از کین حسود

که مصونست کلیم از خطر شعبده باز

کاخ اطعام ترا از بن دندان گردید

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در تهنیت عید قربان

 

عید اضحی شد و از دولت این جشن جلیل

حا ج را کوی خلیل است و مرا روی خلیل

کوی جائیست زگل جنانیست زدل

آن پر از خان خلیل آن دگر از جان جلیل

گرد زمزم زده صف حاج و خلیلی است مرا

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۸ - وله

 

خور به سرما گفت امروز کنم درک حمل

گفت رو درک حمل کن نکنم ترک عمل

گفت هرساله به نوروز زدم خیمه به گل

گفت در خیمه نه اکنون عوض گل منقل

گفت رو گرم ببر لشکر سرما کامروز

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - وله

 

ای لبت آتش سوزان و عذار تو ارم

چشم مست و خم ابروی تو محراب حرم

چشم تو مست و لبت آتش سوزان وکه دید

مست اندر حرم و آتش سوزان به حرم

من همی خواهم بی تو نخورم هرگز آب

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - وله

 

سلطنت تا بکمان یافت زسر تیپ سهام

چرخ میدان سپه آمد و مریخ غلام

پس ازین لشکر شه تاج برد از خورشید

بعد از این جیش ملک باج ستد از بهرام

تیر بهرام خورد خاک ازین پس در کیش

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - ممدوح این قصیده معلوم نیست

 

رمضان آمد و آنگونه از او در حذریم

که اگر نیک به ما درنگری محتضریم

جنت نسیه فردا چه کرامت دارد

ما که امروز بنقد از رمضان در سقریم

کی بیابیم بعقبی شرف از بزم علی

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۳ - وله

 

آن پسر بچه حور است مگر یا غلمان

کز جنان مست برون تاخته یکسر به جهان

مست گشته زمی کوثر و جنگیده بحور

وزجنان سوی جهان رانده نهان از غلمان

از می کوثر و مستی عجب اندر عجب است

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - وله

 

کیست آن خسرو شیرین سخن و شور افکن

که بمو غارت مرد است و برو فتنه زن

دل صد شام سر زلف ورا در دنبال

خون صد صبح بناگوش ورا برگردن

طره و رخ بودش برق زن اندر برقع

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - وله

 

رسم نوروز شد امسال مگر دیگرگون

کز زمین جای سمن مهر و مه آید بیرون

من فزون دیدم نوروز ولیکن امسال

زآنچه من دیدم دربوی و برنگست فزون

سرو پنداری خورده است زیک پستان شیر

[...]

جیحون یزدی
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - وله

 

گرچه عید آمده نیکوی و بنازم سر او

رفتن روزه نکوتر که خدا یاور او

چند بینیم رود زاهد و هر زهد فروش

همچو دستار زده حلقه بگرد سراو

چند یابیم چمد شیخ وگروهی بریا

[...]

جیحون یزدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode