گنجور

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰

 

دل دیوانه که خود را به سر زلف تو بستست

کس بر او دست نیابد که سر زلف تو بستست

چکند طالب چشمت که ز جان دست نشوید

بوی خون آید از آن مست‌ که شمشیر به دست است

به امیدی که شبی سرزده مهمان من آیی

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

دولت آنست که از در صنمی تازه درآید

در بر اغیار به بندد سر مینا بگشاید

هر شبی نالهٔ من خواب جهانی برباید

تاکه در خواب نگارم به کسی رخ ننماید

من خود این تجربه‌ کردم که می از دست جوانان

[...]

قاآنی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

عقل اگر حلقه ی زلف زره آسای تو بیند

دین و دل واله و زنجیری سودای تو بیند

کفر و اسلام معلق نگرد بسته به مویی

که بدین دست کس آن سلسله در پای تو بیند

صد چو فرعون نهد گردن تسلیم خدا را

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

چشم معنی نگر عارف اگر روی تو بیند

صنع ایزد همه در صورت نیکوی تو بیند

سلسبیلش چو حمیم آید و فردوس چو نیران

خازن جنت اگر کوثر و مینوی تو بیند

عقد پرویز به دامان گسلد دیده ی گردون

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

شرع در خون رود ار قامت دلجوی تو بیند

عقل مجنون فتد ار حلقه گیسوی تو بیند

چشم ها دوخته گردون به زمین هر شب از انجم

تا نهان از همه مردم نظری سوی تو بیند

شمس لایق بود ار سر به کف پای تو ساید

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

نکهت نافه ز انفاس نسیم سحر آید

گویی از غارت آن سلسله نافه گر آید

مویی افتاده ز گیوس تو در دست صبا را

کاین چنین غالیه گستر به همه بوم و بر آید

تویی آن گلبن بیخار که از شوق تماشا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

بر تو از دست صبا شام و سحر غیرتم آید

کو چرا دست تطاول به سر زلف تو ساید

سوده بر سنبل گیسوی تمنای تو دستی

که به بستان دگر از جیب صبا بوی گل آید

داغ گلبرگ رخت ماند چنان بر دل خونین

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

نیست حاجت که دل از دست کسی او برباید

که خود اندر پی او دل نتواندکه نیاید

رو به هر سو کند آن فتنه ی دیوانه و عاقل

دل هر عاقل و دیوانه به دنبال وی آید

قیدکردن نکند رفع جنون از من شیدا

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

هر دمت کز مژه بر سینه ی من تیر نیاید

خورم افسوس که خونریز منت دیر نیاید

با دل ریش من آن ترک سیه مست ز ابرو

خوفی انگیخت که از ضارب شمشیر نیاید

ذوق دندان شکر خای تو افکند خرابم

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

جاودان دولت بیدار به دیدار تو یابم

روز عیدم بود آن شب که درآیی تو به خوابم

خون خود خورن و خواری ز رقیبان تو بردن

عزت انگارم و ازخاک درت روی نتابم

جان فدای لب شیرین و دهان شکرینت

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

تار گیسوی تو برگردن دل سلسله دارم

کی تن اندر پی هر سلسله مویی یله دارم

روزگاری است که در رهگذر صدق و ارادت

جان و تن بهر نثار قدمت یکدله دارم

سعی سودی نکند ورنه من از راه امانی

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

خواهم از شوق زنم بوسه مکرر به دهانم

گاه و بیگاه که نام تو برآید به زبانم

گویم این غایت حسن است و ملاحت که تو داری

باز چون بنگرمت در نظر آیی به از آنم

در کمالات تو چندانکه سخن می کنم آخر

[...]

صفایی جندقی
 

صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

از تو ای دوست چه پنهان رهم افتاد به کویی

که دل افکند مرا در هوس روی نکویی

دلبری جان شکری پرده دری نکته درایی

گلرخی سرو قدی سنگ دلی سلسله مویی

گل نوشین دهنی سرو صنوبر حرکاتی

[...]

صفایی جندقی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

زینهار ایدل از آن غمزه که شمشیر بدست است

باحذر باش که از مست کسی طرف نبسته‌ست

کس چه سان از تو برد جان که زدنباله حشمت

حشم ناز و فنون تا نگری دست بدست است

کام من از تو همین بس که بپای تو نهم سر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

حسن از آنپایه گذشته است که در وصف من آید

مگر او پرده براندازد و خود رخ بنماید

رشگم از پرتو خورشید جهانتاب برآید

که همه روز همی روی بدیوار تو ساید

همه ما را بقفا عیب کنند اهل سلامت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

هر دم از یاد تو با چشم جدا گریم و مویم

که به سروقت تو چشمی‌ست جدا هر سر مویم

اشک رنگین نه به خود می‌رود از دیده به رویم

سجده بر روی بتی دارم و خون است وضویم

به چه سوگند خورم کز تو سر خویش ندارم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

چمنی دیدم و کردم قدمی چند خرامی

چون شدم جمع پریدن خبرم شد که تو دامی

سر و کس مر نخرامد بت چین عشوه نداند

مه و خور نطق ندارد هله خود گو که کدامی

به حلاوت همه قندی به طراوت همه نسرین

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۳

 

کشتیم زار و نکردی نگه از ناز به رویم

حسن عهد تو همین بود دریغا چه بگویم

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۰

 

ای برازنده به بالای تو تشریف خدائی

به چه نامیت بخوانم نه خدائی نه جدائی

توئی آن جوهر لاهوت که از قدس تجرد

بی‌همه جائی و با این همه اندر همه جائی

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۴۲

 

بیدلان جمله پشیمان که چرا داد دل از کف

من دلداده پشیمان که چرا دیر ببردی

عادت این است که شیران دل آهو بربایند

بتو آهو بچه نازم که دل از شیر ببردی

نیر تبریزی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
sunny dark_mode