گنجور

 
صفایی جندقی

چشم معنی نگر عارف اگر روی تو بیند

صنع ایزد همه در صورت نیکوی تو بیند

سلسبیلش چو حمیم آید و فردوس چو نیران

خازن جنت اگر کوثر و مینوی تو بیند

عقد پرویز به دامان گسلد دیده ی گردون

در شکر خند اگر رسته ی لولوی تو بیند

مشک در نافه ی چین خون شود از رشک دگر ره

گر شکن در شکن و خم به خم موی تو بیند

جاودان طعنه سراید عوض نغمه به سوری

عندلیب ار به گلستان رخ گلبوی تو بیند

نتوان داشت به صد کنده و زنجیر نگاهش

سرو کشمیر اگر ره به لب جوی تو بیند

اجل از دامن عشاق کشد دست تطاول

اگر آزار رقیبان جفا جوی تو بیند

سر سودائیم ای کاش در آغوش تو بودی

تا سر خویش یکی بر سر زانوی تو بیند

گاه بر کرده سر از جیب که در پای تو افتد

گاه آورده نگون پشت که پهلوی تو بیند

آنکه در عشق تو دارد سر اندرز صفایی

کاش برد لشکری قوت بازوی تو بیند