گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

گرد کلفت در جنون درد ایاغم گشته است

طره آشفتگی موی دماغم گشته است

شب که از یاد رخت در آتش دل بوده ام

صبح چون پروانه بر گرد چراغم گشته است

عشق جایی جز دل تنگم نمی گیرد قرار

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

موجه دریا ز شورم مصرع پیچیده است

در صدف گوهر ز اشکم معنی دزدیده است

از هوای گلشن چاک گریبان کسی

نکهت یوسف گل در پیرهن بالیده است

ناله خاموشی است تکرار فراموشی خوش است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

در غمش تا سوختم بخت شرارم شد بلند

خاک راهش تا شدم نام غبارم شد بلند

می رساند باده رنگین گل مستان به گل

وقت ساقی خوش کز او نام بهارم شد بلند

رفتم از بیهوده گردی تا به مقصد بی دلیل

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۴

 

بس که مژگان کجت عربده ناک افتاده است

هرکجا می نگرم سینه چاک افتاده است

شش جهت مشت شراری شد و پرواز گرفت

برق جولان که در خرمن خاک افتاده است؟

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۱

 

تا به سودای تو از خانه به بازار شدیم

هر کجا درد و غمی بود خریدار شدیم

در پی نفس و هوا بیهوده گردی کردیم

این زمان در پی آن یار وفادار شدیم

بلبل ما به دل بیضه تمنای تو داشت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۵ - رنگریز

 

رنگریز امرد دکان خویش را واکرد و رفت

در خم خود کله نیل مرا جا کرد و رفت

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۶۳ - کاسه باز

 

کاسه باز امرد چنین کرده به شهر آئین خود

رفته گرداند به هر جا کاسه چوبین خود

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۳۵۰ - بربند باف

 

دلبر بربندبافم را رگ جهانهاست تار

روز و شب باشد به عشاقان خود در عین کار

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما

می‌تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما

ما خراب از رنجش بیجای او گردیده‌ایم

گر بیفشاند غبار از دل، شود تعمیر ما

قدرت ما پنجهٔ خورشید را تابیده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

میستاند باج از صرصر نگاه تند خلق

حسن را در پرده بر چون در ته دامن خلق

در لحد جویا چراغم روشن از مهر علی است

گو نباشد بر سر خاکم پس از مردن خلق

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۵

 

از کجا وهم دو رنگی به قدح ریخته بنگم

حسن‌، بی رنگ و من بی‌خبر آیینه به چنگم

شوخی‌ام جز عرق شرم درین باغ چه دارد

همچو شبنم‌ گل حیرت چمن آینه رنگم

تهمت‌آلود هوسهای دویی نیست محبت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱۹

 

رنگ پر ریختهٔ الفت گلزار توایم

جسته‌ایم از قفس خویش و گرفتار توایم

خاک ما جوهر هر ذره‌اش آیینه‌گر است

در عدم نیز همان تشنهٔ دیدار توایم

مرکز دیده و دل غیر تمنای تو نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۶

 

دیده را باز به دیدار که حیران کردیم

که خلل در صف جمعیت مژگان ‌کردیم

بسکه آشفته نگاهی سبق غفلت ماست

مژه را هم رقم خواب پریشان ‌کردیم

غیر وحشت نشد از نشئهٔ‌ تحقیق بلند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۸

 

عبث ای دشمن تحقیق دل از وسوسه خستی

توهمین آینه بودی به چه امید شکستی

چه خیال است به قید جسد آزاد نشستن

امل آشفت دماغت تو شدی غره‌ که رستی

مثل موج گهر آینه دار است در اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۸

 

چشم من بی‌تو طلسمی است بهم بسته ز عالم

این معمای تحیر تو مگر بازگشایی

مقصد بینش اگر حیرت دیدار تو باشد

از چه خودبین نشود کس که تو در کسوت مایی

بی‌ادب بس که به راه طلبت راه گشودم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۶

 

در گرفته‌ست زمین تا به فلک بی‌سروپایی

ای حیا نشئه مبادا تو به این رنگ برآیی

خاک خور تا نخوری عشوهٔ اسباب تکلف

جغد ویرانه شوی به که کنی خانه خدایی

هرکجاکوکب اقبال جنون ناز فروشد

[...]

بیدل دهلوی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰

 

روز و شب خون جگر می‌خورم از درد جدایی

ناگوار است به من زندگی ، ای مرگ کجایی

چون به پایان نرسد محنت هجر از شب وصلم

کاش از مرگ به پایان رسدم روز جدایی

چارهٔ درد جدایی تویی ای مرگ چه باشد

[...]

هاتف اصفهانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

گرچه پیمانه ی می مشرق نور دگر است

باده را در گل رخسار، ظهور دگر است

دل مشتاق و زبانِ اَرَنی گوی کجاست؟

ور نه هر سنگ درین بادیه طور دگر است

هرکه را کشور دل ملک سلیمانی شد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

برق آهی ز جگر در شب تاری نزدیم

روز درماندگی دل، در یاری نزدیم

خرقهٔ زهد نشُستیم به آب تَهِ خم

آتش باده به ناموس خماری نزدیم

بلبل خوش نفس گلشن قدسیم افسوس

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۳

 

شمع سان شام غمت، منّت فردا نکشیم

از سر کوی تو گر سر برود، پا نکشیم

شعله ناچار بود آتش افروخته را

نتوانیم که آه از دل شیدا نکشیم

منّت از دست و دل خویش کشیدیم، بس است

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۸
sunny dark_mode