گنجور

 
اسیر شهرستانی

در غمش تا سوختم بخت شرارم شد بلند

خاک راهش تا شدم نام غبارم شد بلند

می رساند باده رنگین گل مستان به گل

وقت ساقی خوش کز او نام بهارم شد بلند

رفتم از بیهوده گردی تا به مقصد بی دلیل

آنقدر بیکار گردیدم که کارم شد بلند

شعله از خجلت ره سرچشمه اخگر گرفت

هر کجا تیغ زبان آبدارم شد بلند