عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
پیرعالم اوست در هر رستهای
هرچ ازو بگذشت خادم دستهای
عطار » منطقالطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلة امیرالمؤمنین عثمان رضی الله عنه
سر بریدندش که تا بنشستهای
ازچه پیوسته رحم پیوستهای
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » حکایت مفلسی که عاشق پسر پادشاه شد و بدین گناه او را محکوم به مرگ کردند
دست بگشاده چو برقی جستهای
وز خَلاشه پیش ورغی بستهای
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۳۲ - بیان خاتم بخشیدن حضرت امیرمؤمنان (ع) به سائل در بین نماز
دارم از بستان حق گلدستهای
واین حدیث خوش ز خودوارستهای
عطار » مظهرالعجایب » بخش ۶۵ - در پند پدر فرزند را
چون اطعنا الله را دانستهای
پس چرا در راه او آهستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۹ - قصهٔ مکر خرگوش
چون درین ره پای خود نشکستهای
بر کی میخندی چه پا را بستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰۲ - تشنیع صوفیان بر آن صوفی کی پیش شیخ بسیار میگوید
ور نرفتی وز ستیزه شستهای
تو بمعنی رفتهای بگسستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱ - باقی قصهٔ اهل سبا
جبرئیلی را بر استن بستهای
پر و بالش را به صد جا خستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۹ - شرح آن کور دوربین و آن کر تیزشنو و آن برهنه دراز دامن
سعدها و نحسها دانستهای
ننگری سعدی تو یا ناشستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱ - سر آغاز
گردن این مثنوی را بستهای
میکشی آن سوی که دانستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶ - نواختن مصطفی علیهالسلام آن عرب مهمان را و تسکین دادن او را از اضطراب و گریه و نوحه کی بر خود میکرد در خجالت و ندامت و آتش نومیدی
از لجاج خویشتن بنشستهای
اندرین تنگی کف و لب بستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸ - پاک کردن آب همه پلیدیها را و باز پاک کردن خدای تعالی آب را از پلیدی لاجرم قدوس آمد حق تعالی
یا بریزد بر گیاه رستهای
یا بشوید روی رو ناشستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۹ - قصد انداختن مصطفی علیهالسلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیهالسلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است
تو ز غفلت بس سبو بشکستهای
در امید عفو دل در بستهای
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۷ - رجوع کردن به قصهٔ قبه و گنج
چشمبند ختم چون دانستهای
هیچ دانی از چه دیده بستهای
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸۵
باز بر خونم کمر بربسته ای
وان دو ابروی سر بر بسته ای
من میان بر بستنت را بنده ام
موی را گویی کمر بر بسته ای
می روی چون تیر و در دل می خلی
[...]