گنجور

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح ابوالحسن علی بن فضل بن احمد معروف به حجاج

 

همتی دارد که جز فرق ستاره نسپرد

هیبتش حایل چنان کاندر جهان همت خورد

هر چه ماهی باشد اندر قعر دریا خون شود

گر سموم هیبتش بر قعر دریا بگذرد

وربه دی مه باد جودش بگذرد بر کوه ودشت

[...]

فرخی سیستانی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

تا چمن را آسمان با سیب و آبی جفت کرد

بوستان را روزگار از لاله و گل کرد فرد

شاخ چون مینا میان باغ شد چون کهربا

آب چون صندل میان جوی شد چون لاجورد

شب فزود و کاست روز و به نگون و سیب زرد

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

ابر نیسانی به باران در چمن پرورد ورد

گشت خیری با فراق نرگسش آزرد زرد

قطران تبریزی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد

ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی

محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد

هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد

[...]

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶۴ - در تجدید لقب موئیدالدین مودودشاه

 

ای برادر نسل آدم را خدی از روی لطف

نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد

هر کسی را کنیت و نام و لقب در خورد اوست

پس در آوردست‌شان اندر جهان خواب و خورد

حاسدا مودود شاه ناصرالدین را لقب

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - در نصیحت

 

در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت

آن قدر عمری که یابد مردم آزاد مرد

کاستینها در غم او ترکنند از آب گرم

فی‌المثل گز بگذرد بر دامن او باد سرد

انوری
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲

 

طرفه می‌دارند یاران صبر من بر داغ و درد

داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد

دوستانت را که داغ مهربانی دل بسوخت

گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد

حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۳

 

در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت

آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟

کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم

فی‌المثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد

سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٣٣

 

ایدل آگه نیستی کز پیکرت باد فنا

ناگه انگیزد غباری چون ز میدان گرد گرد

ز ابر خذلان ز مهریر قهر چون ریزان شود

هر که دار برد طاعت جان ز دست برد برد

وانکه دارد اقتدار خیر و فرصت فوت کرد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٩٠

 

در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت

آنقدر عمری که دارد مردم آزادمرد

کآستین‌ها در غم او تر کنند از آب گرم

فی المثل گر بگذرد بر دامن او آب سرد

ابن یمین
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵

 

عقل مخمور است و مستان را به قاضی می برد

سخت بی شرمست از آن رو پردهٔ ما می درد

رند و سرمست مناجاتیم و با ساقی حریف

فارغ است از ریش قاضی هر که او می می خورد

ای که گوئی دل به دلبر می فروشد جان من

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۷

 

چون شراب صاف درمان است مارا دُرد درد

زان همی ریزم فرود آیم به روی دُرد درد

گرم می دارد مرا صوف و حریر عشق او

غم ندارم گر ندارم در هوای برد برد

من ز میدان بلایش رو نگردانم به تیغ

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

نظام قاری » دیوان البسه » قطعات » شمارهٔ ۶

 

فارغی ای جیب اطلس کز برت کیف عبیر

ناکه انگیز دغباری چون زمیدان گرد کرد

ار خشم رخت زنان میبرد در تالان مغل

و ز سر غیرت نظر در بقچه اش میکرد کرد

هر توانگر کوشکم بگزید بر سنجاب دی

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » مناظرهٔ طعام و لباس » بخش ۴ - قصه دزد رخت را بشنو

 

هان مهل قاری که دزدند از تو شعر البسه

پاسبان خویش باش و کرد رخت خویش کرد

نظام قاری
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴ - تتبع مولانا صاحب بلخی

 

عشق اجزای وجودم را به راهت خاک کرد

سنگ بیدادت ازان خاکم برون آورد کرد

گرمی و سردی ندیدم گرچه اندر راه عشق

کرد ازان عیبم مبرا اشک گرم و آه سرد

چند تعویذم نویسی از پی دفع جنون

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۶

 

اینهمه جانی که مسکین کوهکن در عشق کند

وینهمه سعیی که او برد از پی شیرین که برد

خسروست از لعل شیرین مست و او مخمور غم

جان سکندر کند و آب زندگانی خضر خورد

اهلی شیرازی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳ - ماده تاریخ تولد

 

شب محمد مومن آن اخوالصفا

آنکه راه دوستی بی ما زمانی نسپرد

هر چه قسمت روزی ما کرد فضل ایزدی

خواست تا همچون لب شکرش یکایک بشمرد

گفت دوش از جمله فرزندی کرامت کرده است

[...]

فصیحی هروی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۳ - مهر کن

 

آن نگار مهرکن دارد سری با اهل درد

خط برآورد و دهان عاشقان را مهر کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۲۶ - گورکاو

 

حال خود با گورکاو امرد شبی گفتم ز درد

گفت فردا در کدامین گور خواهی خواب کرد

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۶۹ - ریش آرا

 

شوخ ریش آرا فروشم باشد از دی دل به درد

کفچه زد چندان که تخم عاشقان را هیچ کرد

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode