عشق اجزای وجودم را به راهت خاک کرد
سنگ بیدادت ازان خاکم برون آورد کرد
گرمی و سردی ندیدم گرچه اندر راه عشق
کرد ازان عیبم مبرا اشک گرم و آه سرد
چند تعویذم نویسی از پی دفع جنون
زاهد این افسانه ها پیچ پیچت در نورد
ناصبح بیدرد از درد دل ما غافل است
زانکه نبود واقف از درد کسی جز اهل درد
در خیالت کار دل بیهوشی و غم خوردن است
وای بیماری کش این باشد به عالم خواب و خورد
روی زردم را اگرچه سرخ سازد خون اشک
خون شود زرداب از تأثیر رنگ و روی زرد
گر هوای وصل آن خورشید داری چون مسیح
فانیا از مردم دوران مجرد باش و فرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به توصیف عشق و تأثیر آن بر زندگی و وجود شاعر میپردازد. شاعر میگوید که عشق تمام وجودش را تسخیر کرده و به او گرمی و سردی را نشان نداده است. او با بیان اینکه دیگران از درد دل او آگاه نیستند، به بیدردی و غفلت دیگران اشاره میکند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که برای رسیدن به وصال معشوق، باید از دنیا و مردم فاصله بگیرد و تنها باشد، مانند یک قدیس.
هوش مصنوعی: عشق همهی وجودم را به خاطر تو نابود کرد، اما سنگ سختی که در برابر عشق تو داشتم، از آن خاکی که به وجودم ریختی، مرا دوباره برآورده کرد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، نه درد و رنجی را تجربه کردم و نه سردی و گرمی را احساس کردم. به همین دلیل به هیچ عیبی دچار نیستم؛ اشک من گرم است و آه من سرد.
هوش مصنوعی: چند دعا و تعویذ برای دور کردن دیوانگی نوشتی. زاهد، این داستانها و افسانهها همچون پیچ و تاب در زندگیات در حال جریان است.
هوش مصنوعی: کسی که دردی ندارد، از رنج و غم دل ما بیخبر است؛ زیرا تنها کسانی که خود دردی را تجربه کردهاند، میتوانند از درد دیگران آگاهی پیدا کنند.
هوش مصنوعی: در خیال تو، دل به بیخبری و غمگینی مشغول است. آه، چه بیماری است که این درد به خواب و خوراکش راه پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: اگرچه اشکهای من میتواند رنگ زردی که بر چهرهام است را به سرخی تبدیل کند، اما در عمق این زردی، تأثیرات منفی و تلخی باقی میماند.
هوش مصنوعی: اگر آرزوی دیدار آن خورشید را داری، مانند مسیح از دنیای مادی بگذر و به تنهایی و دور از جمعیت زندگی کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همتی دارد که جز فرق ستاره نسپرد
هیبتش حایل چنان کاندر جهان همت خورد
هر چه ماهی باشد اندر قعر دریا خون شود
گر سموم هیبتش بر قعر دریا بگذرد
وربه دی مه باد جودش بگذرد بر کوه ودشت
[...]
تا چمن را آسمان با سیب و آبی جفت کرد
بوستان را روزگار از لاله و گل کرد فرد
شاخ چون مینا میان باغ شد چون کهربا
آب چون صندل میان جوی شد چون لاجورد
شب فزود و کاست روز و به نگون و سیب زرد
[...]
اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد
ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد
ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی
محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
[...]
ای برادر نسل آدم را خدی از روی لطف
نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد
هر کسی را کنیت و نام و لقب در خورد اوست
پس در آوردستشان اندر جهان خواب و خورد
حاسدا مودود شاه ناصرالدین را لقب
[...]
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم
فیالمثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.