گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

عشق اجزای وجودم را به راهت خاک کرد

سنگ بیدادت ازان خاکم برون آورد کرد

گرمی و سردی ندیدم گرچه اندر راه عشق

کرد ازان عیبم مبرا اشک گرم و آه سرد

چند تعویذم نویسی از پی دفع جنون

زاهد این افسانه ها پیچ پیچت در نورد

ناصبح بیدرد از درد دل ما غافل است

زانکه نبود واقف از درد کسی جز اهل درد

در خیالت کار دل بیهوشی و غم خوردن است

وای بیماری کش این باشد به عالم خواب و خورد

روی زردم را اگرچه سرخ سازد خون اشک

خون شود زرداب از تأثیر رنگ و روی زرد

گر هوای وصل آن خورشید داری چون مسیح

فانیا از مردم دوران مجرد باش و فرد

 
 
 
فرخی سیستانی

همتی دارد که جز فرق ستاره نسپرد

هیبتش حایل چنان کاندر جهان همت خورد

هر چه ماهی باشد اندر قعر دریا خون شود

گر سموم هیبتش بر قعر دریا بگذرد

وربه دی مه باد جودش بگذرد بر کوه ودشت

[...]

قطران تبریزی

تا چمن را آسمان با سیب و آبی جفت کرد

بوستان را روزگار از لاله و گل کرد فرد

شاخ چون مینا میان باغ شد چون کهربا

آب چون صندل میان جوی شد چون لاجورد

شب فزود و کاست روز و به نگون و سیب زرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
سنایی

اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد

ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد

ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی

محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد

هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد

[...]

انوری

ای برادر نسل آدم را خدی از روی لطف

نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد

هر کسی را کنیت و نام و لقب در خورد اوست

پس در آوردست‌شان اندر جهان خواب و خورد

حاسدا مودود شاه ناصرالدین را لقب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
سعدی

در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت

آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟

کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم

فی‌المثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه