عقل مخمور است و مستان را به قاضی می برد
سخت بی شرمست از آن رو پردهٔ ما می درد
رند و سرمست مناجاتیم و با ساقی حریف
فارغ است از ریش قاضی هر که او می می خورد
ای که گوئی دل به دلبر می فروشد جان من
نقد تو گر قلب باشد سیم قلبی کی خرد
می بیارد رند مست و سرکه آرد زاهدی
هر چه تو آری بری و هر چه او آرد برد
گر هزار آئینه باشد در همه بینم یکی
عارف است آن کس که این یک در هزاران بنگرد
در سرابستان او غیری نمی یابد مجال
گر کسی مرغی شود بر گرد قصرش کی پرد
درهوای نعمت الله غنچهٔ سیراب گل
درگلستان همچو مستان جامه بر خود می درد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حالاتی از عشق و سرمستی میپردازد. شاعر از عقل به عنوان یک نوشیدنی مستکننده یاد میکند و به قضاوتهای بیمبنا در جامعه انتقاد میکند. او به حالتی از سرمستی و مناجات با وجود ساقی اشاره میکند و بیان میکند که کسی که به مینوشی میپردازد، از قضاوتهای دیگران بیخبر است. همچنین، شاعر عشق و ارتباط عمیق را با نگاهی انتقادی بررسی میکند و به عارفان واقعی اشاره دارد که در میان هزاران صورت و جلوه، فقط به یک حقیقت درون مینگرند. در نهایت، او عشق و زیبایی را در سرابستان تنهایی و جدایی و در گلستان نعمت و شگفتی میبیند.
هوش مصنوعی: عقل در حال مستی است و مستان را به دادگاه میبرد، این کار نه تنها بیشرمی است بلکه به دلیل این که پردهی راز ما را میدرد، بیشتر ناپسند به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: ما جمعی خوشحال و مدهوش هستیم و در حال راز و نیاز با معشوقهامان هستیم و در این میان، نوشندگان مینوشند و به مقام و رتبههای دیگران اهمیتی نمیدهند. هر کس که از وجودش بهرهمند میشود، را فراموش کردهاند.
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی دل به محبوب میفروشد، جان من را برای تو به قیمت نقد میدهم. اما اگر قلب باشد مانند نقره، آیا کسی آن را خرد میکند؟
هوش مصنوعی: مردمی که شاد و خوشحالند، با خوشی و سرمستی خود میآیند و آن کسانی که تنها به ظواهر و مقررات میپردازند، فقط چیزهایی خشک و بیروح به همراه دارند. تو هر چه که از شادی و زندگی به دست آوری، آنها فقط میتوانند دلتنگی و کسلبودن را به تو تحویل دهند.
هوش مصنوعی: اگر هزار آئینه باشد، در همه آنها فقط یک نفر عارف است، و او کسی است که این یک نفر را در میان هزاران نفر دیگر ببیند.
هوش مصنوعی: در جایی که آب نیست و تنها توهم آب وجود دارد، هیچ کس نمیتواند به کس دیگری نزدیک شود. اگر کسی پرندهای باشد و بخواهد به دور قصر او پرواز کند، چگونه ممکن است؟
هوش مصنوعی: در هوای نعمت پروردگار، گلهای سیراب در باغ گلستان مانند مستانی هستند که با خوشحالی لباس خود را میدرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همتی دارد که جز فرق ستاره نسپرد
هیبتش حایل چنان کاندر جهان همت خورد
هر چه ماهی باشد اندر قعر دریا خون شود
گر سموم هیبتش بر قعر دریا بگذرد
وربه دی مه باد جودش بگذرد بر کوه ودشت
[...]
تا چمن را آسمان با سیب و آبی جفت کرد
بوستان را روزگار از لاله و گل کرد فرد
شاخ چون مینا میان باغ شد چون کهربا
آب چون صندل میان جوی شد چون لاجورد
شب فزود و کاست روز و به نگون و سیب زرد
[...]
اقتدا بر عاشقان کن گر دلیلت هست درد
ور نداری درد گرد مذهب رندان مگرد
ناشده بی عقل و جان و دل درین ره کی شوی
محرم درگاه عشقی با بت و زنار گرد
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
[...]
ای برادر نسل آدم را خدی از روی لطف
نامها دادست پیش ازتر و خشک و گرم و سرد
هر کسی را کنیت و نام و لقب در خورد اوست
پس در آوردستشان اندر جهان خواب و خورد
حاسدا مودود شاه ناصرالدین را لقب
[...]
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آن قدر عمری که دارد مردم آزاد مرد؟
کاستینها تر کنند از بهر او از آب گرم
فیالمثل گر بگذرد بر دامنش از باد سرد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.