گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

ای سپهر از هجر یارم سوختی

زاریم دیدی و زارم سوختی

روز من کردی شب تار و چو شمع

زار در شبهای تارم سوختی

لاله رویی را ز من کردی جدا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

هر قلمزن راکه باشد ظلم خوی

دفع ظلمش تیغ عدل شاه به

تا شود کوتاه دست ظلم او

یک بدست از دست او کوتاه به

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

ای کریمانی که پیش چشمتان

خاک باشد سیم صرف و زر ناب

مادحان چون بر شما آرند روی

فی وجوه المادحین احثوا التراب

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۸

 

خواجه دارد اشتری و خیمه ای

در سفر راضی به قوت لایموت

اشتری چون عنکبوت از لاغری

خیمه بالایش کبیت العنکبوت

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

عاشقم اما نمی گویم کجا

بیخودم لیکن نمی دانم چرا

بیخودم زان می که آن را نیست جام

عاشقم جایی که آنجا نیست جا

حبذا زان می که از یک جرعه ساخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

حسنت از خط رونق دیگر گرفت

شیوه عاشق کشی از سر گرفت

خلعت حسنت ز زیور ساده بود

از طراز عنبرین زیور گرفت

شد به خوبی جلوه گر طاووس قدس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

هر شبم بی تو به صد غم بگذرد

شب چنین بر عاشقان کم بگذرد

بس که بر روی زمین می بارم اشک

ترسم از روی دگر نم بگذرد

نقد دل گم کرده ام ای کاش باد

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

هرکس آرد دامن صلحت به چنگ

بر سر اینست ما را با تو جنگ

صحبت تنگ تو با بیگانگان

آشنایان را همی آرد به تنگ

محنت هجر تو پاید سالها

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

ای ز چشمم اشک خونین ریخته

خون مردم را به خاک آمیخته

آن نه گلبرگ است بل کز رشک تو

گل شکوفه کرده خون برریخته

بر سرآشفته حالان صد بلا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

ای سر کوی تو اقلیم بلا

دل در او جان کرده تسلیم بلا

بهر طفلان ره عشقت ز خط

عارض تو لوح تعلیم بلا

شحنه حسنت ز زلف تار تار

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۹

 

گرچه زندان است بر صاحبدلان

هر کجا بویی ز وصل یار نیست

هیچ زندان عاشق مشتاق را

تنگتر از صحبت اغیار نیست

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۵

 

ای خوش آن دانا که پیش شاه دم

گاه قهر از نکته خوش می زند

نکته ای چون آب می آرد لطیف

شاه را آبی بر آتش می زند

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۱

 

رونق حسن تو رفته ست ای پسر

از نهال خشک سرسبزی مجوی

خط سبزت با سیاهی تیره شد

حرف پندار جمال از دل بشوی

یک دو مویت کز زنخدان سرزده

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۵

 

هرکه عاقل بینی او را بهره است

نقد وقت از مایه دیوانگی

می زید از آفتاب حادثات

شادمان در سایه دیوانگی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۱

 

خواجه چون افکنده خوان نزدیک و دور

حظ و بهره برده زانجا بیدرنگ

حظ مسکین گر به از نزدیک چوب

بهره بیچاره سگ از دور سنگ

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۹

 

دی همی خواندی به دعوی مطلعی

کین نه مطلع بلکه بحر گوهر است

کی سزد یک بحر تنها خواندنش

زانکه هر مصراع بحر دیگر است

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲ - رودکی

 

باد جوی مولیان آید همی

بوی یار مهربان آید همی

ریگ آمو و درشتیهای او

زیر پا چون پرنیان آید همی

آب جیحون و شگرفیهای او

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۸ - خاقانی

 

ای سپهر قدر را خورشید و ماه

وی سریر فضل را دستور و شاه

افضل الدین بوالفضایل بحر فضل

فیلسوف دین فزای کفر کاه

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۳

 

سفله دون را چو گردد معده سیر

بر هزاران شور و شر گردد دلیر

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۷

 

چون لئیمی با هزاران عیب و عار

روز و شب با خلق عالم آشکار

بیند اندک عیبی از صاحب کرم

برنیارد جز به طعن و لعن دم

آن به عیب این شود یکسر زبان

[...]

جامی
 
 
۱
۲۱۱
۲۱۲
۲۱۳
۲۱۴
۲۱۵
۳۰۶
sunny dark_mode