گنجور

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران

 

دید مشتی شنگ را، نه سر نه تن

هر دو عالم باخته بی یک سخن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » بیان وادی استغنا

 

قدر نه نو دارد اینجا نه کهن

خواه اینجا هیچ کن خواهی مکن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی استغنا » حکایت مردی که پسر جوانش به چاه افتاد

 

ای محمد، با پدر لطفی بکن

یک سخن گو، گفت آخر کو سخن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت پیرزنی که کاغذ زری به بوعلی داد

 

رفت پیش بوعلی آن پیر زن

کاغذی زر برد کین بستان ز من

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه

 

شد بر او هم ایاز و هم حسن

هر سه می‌کردند عرض انجمن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه

 

چون در آن خلوت نه ما بود و نه من

گر حسن مویی شود نبود حسن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » گفتار عاشقی که از بیم قیامت می‌گریست

 

چون کنم آن یک نفس با خویش من

می‌توان کشتن ازین غم خویشتن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » گفتار مردی صوفی با کسی که او را قفا زد

 

چون نماندت هیچ، مندیش از کفن

برهنه خود را به آتش در فکن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » حکایت خطی که برادران یوسف هنگام فروش او دادند

 

تا که می‌رفتند و می‌گفت این سخن

چون رسیدند و نه سر ماند و نه بن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » سخن عاشقی که بر خاکستر حلاج نشست

 

نیست هرگز، گر نوست و گر کهن

زان فنا و زان بقا کس را سخن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

هر شکن در طرهٔ آن سیم تن

صد جهان جان را به یک دم صد شکن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » سی‌مرغ در پیشگاه سیمرغ » ...

 

می‌نترسم من ز مرگ خویشتن

لیک ترسم از جفای خویش من

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » فی وصف حاله

 

گفت غرق آتشم عیبم مکن

می بسوزم گر نمی‌گویم سخن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » گفتار مردی راه‌بین هنگام مرگ

 

شیشهٔ پر اشک دارم نیز من

ژندهٔ برچیده‌ام بهر کفن

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » فی‌وصف حاله » گفتار نظام الملک در حال نزع

 

خالقا، یا رب ، به حق آنک من

هرکرا دیدم که گفت از تو سخن

عطار
 

عطار » بی‌سرنامه » بخش ۱

 

چون شوی آگه ز سر خویشتن

ترک گیری ازحدیث ما و من

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode