گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

ترک من چون تیر مژگان برکشد

ماه گردون را سپر در سر کشد

در دلم تیرش ترازویی شود

وز درون سینه جان می برکشد

چون رسن بازی کند زلفین او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

ای که بر من جور تو بسیار شد

زاریم بشنو که کارم زار شد

من که اندر سر جنونی داشتم

خاصه سودای تو با آن یار شد

تا لبت بر نقطه جان خط کشید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۳۷ - حکایت شیخ زنجانی

 

حکمت آن گر ز تو پوشید شد

خودمشو منکر که خواهد دیده شد

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۵۰ - حکایت آن شخص که گنج یافته بود

 

عشق جان را جانب بالا کشد

عاشقان را آورد سوی رشد

اسیری لاهیجی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۱۱ - حکایت شوریده ای که به کلیسای نصاری رفت

 

این خنک آنکو بحیرت باز شد

فارغ از اوهام و از پندار شد

ملا احمد نراقی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۵۶ - داستان خیک که بر روی آب دریا افتاده بود

 

شد برهنه پس به دریا باز شد

غوطه ور در لجه ی ذخار شد

ملا احمد نراقی
 

ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۲۳۱ - رجوع به حکایت حضرت خلیل الرحمن

 

شیشه ی دل سوی شوشی می کشد

شهد جان از خاک شوشی می چشد

ملا احمد نراقی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode