گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای که بر من جور تو بسیار شد

زاریم بشنو که کارم زار شد

من که اندر سر جنونی داشتم

خاصه سودای تو با آن یار شد

تا لبت بر نقطه جان خط کشید

نقطه جان من از پرگار شد

تا تو دست و پا نهادی حسن را

نیکوان را دست و پا بیکار شد

دوش پنهان می کشیدم زلف تو

چشم مستت ناگهان بیدار شد

از عزیزی مردم چشم منی

گر چه در چشم تو مردم خوار شد

خسرو از ابروی خود سازد کمان

پس به پیش خسرو خاور کشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

ترک من چون تیر مژگان برکشد

ماه گردون را سپر در سر کشد

در دلم تیرش ترازویی شود

وز درون سینه جان می برکشد

چون رسن بازی کند زلفین او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه